ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) غفاری . حُمیل . صحابی است . (قاموس ). و صاحب تاج العروس گوید: در بعض نسخ قاموس هست که حمیل لقب ابونضره (با ضاد معجمه ) است و در پاره ای نسخ دیگرقاموس آمده است که حمیل لقب ابی نصر است و هر دو صورت غلط است و صواب آن چنانکه حافظ قید کرده است ابی بصره است [ با باء موحده ٔ تحتانی و صاد مهمله ] و او حمیل بن بصرةبن وقاص بن غفار الغفاری است و بنا بر این حمیل اسم اوست نه لقب و او صحابی است و از وی ابوتمیم الجیشانی و مرثد ابوالخیر روایت کنند. کذا فی الکاشف للذهبی و الکنی للبرزالی و العباب للصاغانی و زادبن فهد و یقال حمیل بالفتح و یقال بالجیم ایضاً ففی کلام المصنف (مصنف القاموس ) نظر من وجوه . (فتأمّل ).
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی بن احمد طوسی متخلص به اسدی . رجوع به اسدی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی بن هبةاﷲبن ماکولا. رجوع به علی ... و رجوع به ابن ماکولا ابونصر... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عمیدالملک کندری . محمدبن منصوربن محمد. رجوع به عمیدالملک کندری شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . ۞ ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان . از شهر فاراب است و آن شهریست از بلا...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . اسماعیل بن حمادالجوهری صاحب صحاح اللغة. رجوع به اسماعیل ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارسی . رسول از جانب امیر نوح سامانی نزد امیر ناصرالدین سبکتکین در وقعه ٔ عصیان ابوعلی سیمجور و فایق . رجوع به حبط...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارسی . هبةاﷲ ملقب به نظام الدین قوام الملک . رجوع به قوام الملک ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن سعید موصلی . رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن شحرف بن داود الکشی . رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن عیسی بن خاقان قیسی اشبیلی وزیر. رجوع به فتح ... شود.