ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) غفاری . حُمیل . صحابی است . (قاموس ). و صاحب تاج العروس گوید: در بعض نسخ قاموس هست که حمیل لقب ابونضره (با ضاد معجمه ) است و در پاره ای نسخ دیگرقاموس آمده است که حمیل لقب ابی نصر است و هر دو صورت غلط است و صواب آن چنانکه حافظ قید کرده است ابی بصره است [ با باء موحده ٔ تحتانی و صاد مهمله ] و او حمیل بن بصرةبن وقاص بن غفار الغفاری است و بنا بر این حمیل اسم اوست نه لقب و او صحابی است و از وی ابوتمیم الجیشانی و مرثد ابوالخیر روایت کنند. کذا فی الکاشف للذهبی و الکنی للبرزالی و العباب للصاغانی و زادبن فهد و یقال حمیل بالفتح و یقال بالجیم ایضاً ففی کلام المصنف (مصنف القاموس ) نظر من وجوه . (فتأمّل ).
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن محمدبن عبیداﷲبن خاقان بن عبداﷲ القیسی الأشبیلی . صاحب کتاب قلائدالعقیان و مطمح الأنفس .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ )فتح بن موسی الخضراوی القصری . رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فخرالدوله . رجوع به محمدبن محمدبن جهیر... و رجوع به ابن جهیر فخرالدوله ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فراهی بدرالدین محمود یا مسعودبن ابی بکربن الحسین بن جعفر الفراهی . صاحب نصاب الصبیان . و گویند او کوری مادرزاد بود ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فرقدبن الحجاج . محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فریغونی . از آن فریغون . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 298 و 397 شود.
ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) فیروز. رجوع به بهاءالدوله ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) قاسم بن محمدبن مباشر. رجوع به قاسم ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) قاسم بن محمد واسطی . رجوع به قاسم ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قاضی . رسول از جانب مسعودبن محمود غزنوی نزد اعیان ترکمانان سلجوقی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499 شود.