ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن وهسودان معروف به مملان . در سنه ٔ 450 هَ . ق . از جانب طغرل بیک حکمران آذربایجان شد و او ممدوح قطران است :
یکی دهقان بدم شاها شدم شاعر زنادانی
مرا از شاعری کردن تو گرداندی بدهقانی
دلم چون بوستان کردی ز بس شادی خداوندا
مرا جفت ضیاع و ملک و باغ و بوستان کردی
شدی زی خانه ٔ میران و از حشمت سر ایشان
فراز آسمان بردی و جفت اختران کردی .
و رجوع به ابونصر مملان ... شود.
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) احمد جام . رجوع به احمدبن محمدبن جریر شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمد زنده پیل . رجوع به احمدبن محمدبن جریر... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمد معین الدین الکاشی . رجوع به ابونصر معین الدین احمدالکاشی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اختیارالدین علی شیبانی از شعرای عهد سلجوقیان است و او در خدمت سلطان سنجر سلجوقی و مداح او بوده است .
ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) ادی بن ایوب نام یکی از مترجمین و ناقلین کتب از دیگر زبانها به زبان عرب . (ابن الندیم ).
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ارغیانی . ۞ محمدبن عبداﷲبن احمدبن محمد. فقیه شافعی نیشابوری . شاگرد امام الحرمین ابوالمعالی جوینی و علی بن احمدوا...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ )اسحاق بن احمدبن شیب بن نصر. رجوع به اسحاق ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اسدی . رجوع به اسدی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) اسعد. عمیدالدین وزیر اتابک سعد زنگی . خوندمیر در دستورالوزراء آرد که : او به وفور علم و فضیلت و جود و سخاوت و جودت ذهن ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اسماعیل بن حماد جوهری صاحب صحاح اللغة رجوع به اسماعیل .... شود.