اران
نویسه گردانی:
ʼRʼN
اران . [ اَرْ را ] (اِخ )لغتی است در حرّان . دمشقی در نخبةالدهر (ص 191) آرد: و صارت القصبة حرّان و نسبت الی بناء ارّان بن آزر و آزر ابو ابراهیم الخلیل (ع مص ) و کانت حران مدینةالصابیة - انتهی . و یاقوت گوید: ارّان اسم است حران بلد مشهور از دیار مضر را که در قدیم بدان جا خز بعمل می آوردند و بدین ناحیه منسوبست فقیه عبدالخالق بن ابی المعالی بن محمد الارّانی الشافعی . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ژوئیف اران . [ اِ ] (اِخ ) ۞ یهودی سرگردان .
عران . [ ع ِ ] (ع اِ) بیماریی است که موی پائین پای ستور برافکند. || کفتگی پای ستور. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). ||...
عران . [ ع َرْ را ] (ع ص ) آنکه درخت عران فروشد. (از اقرب الموارد).
( واژه ترکی) معتدل و میانه
اسامی "آران"، "آرو"، "آرُ" ، "بیدگل" و "وِیگل" نامهای رسمی و محلی این منطقه است . درباره سبب این دو نامگذاری نظریات متعددی ابراز شده که به برخی از آنه...
پاک وبی غش .سالم.کامل.بدون هرگونه الودگی
آران . (اِ) آرنج . آرن . وارن . رونکک . مرفق .
آران . (اِخ ) نام مرکز خرّه ٔ کویرات کاشان ، و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد چون استری : خوانی دو سه آراست که آرایش آن بودیک کله ...
ارعن .[ اَ ع َ ] (ع ص ) نادان . ابله . احمق . مرد گول زودسخن . || فروهشته گوشت و سست . (منتهی الأرب ). مسترخی . || دراز بی عقل . احمق دراز. ...
بنه آران . [ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران...