اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارغ

نویسه گردانی: ʼRḠ
ارغ . [ اُ ] (ص ) بادام و پسته و فندق و نارگیل و گردکان و زردالو و امثال آن را گویند که درون آن تیز و تلخ و تند شده باشد. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). گردکانی که بدبو و بدطعم شده باشد و آنرا بتازی خنز گویند بفتح خای معجمه و کسر نون و آخرش زای معجمه . (فرهنگ سروری ). زَنِخ . (فرهنگ رشیدی ). (جهانگیری ) (برهان قاطع).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عرق الظبیة. [ ع ِ قُظْ ظُ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی است در سه میلی روحاء به سوی مدینه .و در آنجا مسجدی است از آن پیامبر (ص ). و گویند آن بین مکه...
عرق خوردن . [ ع َ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) نوشیدن عرق . (فرهنگ فارسی معین ). نوشیدن باده . خوردن می : گه عرق خوردم و گه بنگ زدم تا...
عرق راندن . [ ع َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . (از آنندراج ). عرق ریختن . || سعی در کاری کردن . (از آنندراج ) : به حیرتم که قدم سودگان د...
عرق ریختن . [ ع َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسیار خوی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خوی از چهره چکیدن . || شرمنده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) ...
عرق مدینی . [ ع ِ ق ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رشته . (مهذب الاسماء). پیوک . عرق مدنی . رجوع به عرق مدنی شود.
عرق کشیدن . [ ع َ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عرق گرفتن .
عرق گرفتن . [ ع َ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) با قرع و انبیق ، عطر یا جوهر گیاهی را گرفتن ، چنانکه از بیدمشک و کاسنی و شاه تره و غیره . || مر...
عرق الصباغین . [ ع ِ قُص ْ ص َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) فوت الصبغ است . و گویند اسم عروق الصفر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به عرق الزعفران شود.
عرق الزبیب . [ ع ِ قُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) مویز آب است . (مخزن الادویه ).
عرق الزعفران . [ ع ِ قُزْ زَ ف َ ] (ع اِ مرکب ) عروق الصفر است که عروق الصباغین و به فارسی زردچوبه و به هندی هلدی گویند. (مخزن الادویه ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۰ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.