اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اره

نویسه گردانی: ʼRH
اره . [ اَ رَ / رِ / اَرْ رَ / رِ ] (اِ) ابزاری درودگران را از آهن بشکل تیغه ای بلند و باریک که دسته ای چوبین دارد و یک لبه ٔ آن دندانه دار و تیز است که در بریدن چوب و آهن و جز آن بکار رود. و به تازی منشار خوانند. (صحاح الفرس ). یوسه . منشار. مِقطل . شَبوث . کُلاّب . کَلّوب . (منتهی الارب ). مخفف آن ((ار)) است . رجوع به ار شود : بیوراسب به پادشاهی بنشست و عاقبت او را بدست آورد و به ارّه بدو نیم کرد.
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
پس آنگه از آن ۞ اره و تیشه کرد.

فردوسی .


چو ضحاکش آورد ناگه بچنگ
یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارّه مر او را بدو نیم کرد
جهان را از او پاک و بی بیم کرد.

فردوسی .


چنین آمد از گفته ٔ باستان
وز آن کاگه از راز این داستان
که ضحاک ناگه گرفتش بچین
به اره بدو نیم کردش بکین .

اسدی .


بهر دیار که در چشم خلق خوار شدی
سبک سفر کن از آنجا برو بجای دگر
درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای
نه جور اره کشیدی ّ و نه جفای تبر.

انوری .


بارّه ٔ پدر و مثقب و کمانه و مقل
بخط مهره ٔ گردون و پره ٔ دولاب .

خاقانی .


نه زخم تیشه ٔ ایام دیده
نه رنج ارّه ٔ دوران کشیده .

جامی .


میوه چون بخشی ای درخت بما
ارّه ٔ منتش منه بر پا.

مکتبی .


چو از جام شد پنجه ٔ جم جدا
بفرقش کشید ارّه دست بلا.

ظهوری .


سرو گر جلوه کند پیش قد رعنایش
قمری از شهپر خود ارّه نهد برپایش .

صائب .


ارّه در تصاویر آثار مصر نیز دیده شده واز کتاب مقدس مستفاد میشود که اسرائیلیان چوب و سنگ را اره میکردند (اشعیا 10: 15 و اول پادشاهان 7: 9). و اسرا را نیز با ارّه عذاب میکردند. (دوم سموئیل 12: 31 و اول تواریخ 20: 3 و رساله ٔ عبرانیان 11: 37). گویند که قوم یهود اشعیای نبی را با اره دوپاره کردند. (قاموس کتاب مقدس ).
- ارّه ٔ تَربُر ؛ ارّه ٔ مخصوص بریدن درختان تر.
- ارّه کردن و ارّه کشیدن ؛ بریدن چیزها به ارّه .
- ارّه گذاشتن وگذاردن ؛ نهادن ارّه بر چیزی بریدن را و مجازاً بشدت رنجه داشتن و سخت شکنجه کردن :
گر احتیاج اره گذارد بتارکش
غیرت کجا به همچو خودی التجا برد.

صائب .


- ارّه ٔ ماردندان ؛ نوعی اره که دندانه های آن مانند دندان مار ریز و تیز است .
- مثل ارّه ؛ ناهموار و خشن و زبر.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عره . [ ] (اِخ ) شهرکی است به شام از فلسطین بر حد میان شام و مصر. (حدود العالم ).
آره . [ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از لکنت و آن بحرف «راء» گشتن زبان باشد.
آره . [ رَ / رِ ] (اِ) حفره ای که دندان در آن جای دارد ۞ : بادام چشمکانت رخنه شود موسه (کذا)وآن سی ّودو گهرها هم بگسلد ز آره .خسروی .
آره . [ رَ ] (اِخ ) نام دماغه ای در آخرین نقطه ٔ جنوبی جزیرةالعرب و آن را رأس آره نیز گویند و آن به 25 هزارگزی مشرق باب المندب است .
آره . [ رَ ] (اِخ ) نام وادئی به اندلس و آن را یاره نیز نامند. || نام دو جای دیگر به اندلس . || نام شهری به بحرین . || نام کوهی بح...
ارح . [ اَ حِن ْ ] (ع اِ) اَرحی . ج ِ رَحی .
ارح . [ اَ رَح ح ] (ع ص ) مرد فراخ کف پا که همه بزمین رسد. (منتهی الارب ). کسی که پای وی هموار بر زمین نشیند. (تاج المصادربیهقی ). پهن پای ....
عارة. [ رَ ] (ع اِ) چیز عاریتی . (منتهی الارب ). رجوع به عاریت شود.
عرة. [ ع َرْ رَ ] (ع مص ) رسانیدن کسی را مکروهی . (از منتهی الارب ). عَرّ. رجوع به عر شود.
عرة. [ع َرْ رَ ] (ع اِ) سختی حرب و کارزار. (منتهی الارب ).شدت و سختی در جنگ . (از اقرب الموارد). || خوی زشت . (منتهی الارب ). اخلاق قبیح و...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.