اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

است

نویسه گردانی: ʼST
است . [ اَ ] (اِ) مخفّف استر. (رشیدی ) (مؤید الفضلاء). مخفف استر باشد که از دواب مشهوره است . گویند از جمله متصرفات فرعون است . (برهان ) (جهانگیری ). || استخوان آدمی و سایر حیوانات . (برهان ). و آن مأخوذ است از پهلوی بمعنی تن یا بدن ، استخوان . در اوستا است ۞ ، در سانسکریت اشتی ۞ . || تخم و دانه ٔ میوه ها. (برهان ). هسته .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
است/ هست. هست یعنی وجود دارد. است، فعل ربط است. گرچه از گذشته تا کنون این دو واژه را به جای یکدیگر به کار برده و می‌برند، بهتر است در نوشتن فصیح، هر ی...
است اپلاست . [ اُ ت ِ اُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ اُسْت ِاُپلاست ها. بعضی مصنفین آنها را سلول عظمی نامیده اند. جزء مشخص استخوانند که هر جا استخوانی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
است ها. [ اُ س ِ ] (اِخ ) آلانان . رجوع به آس و اُسِت و ایران باستان ص 2458 ببعد شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
است مویز. [ اَ م َ ] (اِ مرکب ) آش جوی که از مویز سازند. (مؤید الفضلاء).
ژند و است . [ژَ دُ اُ ] (اِخ ) زند و اُست . زند و استا. زند و اوستا. اوستا کتاب مقدس زرتشتیان و ژند یا زند شرح آن است . رجوع به هر یک از این ...
خواهشمند است
است الکلب . [ اِ تُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) سختی . (مهذب الاسماء). رجوع به اِسْت شود.
است-لاَّم . [ اِ ت ِل ْ ] (ع مص ) زره درپوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). زره پوشیدن . (زوزنی ). || با ناکسان خویشی و مصاهرت کردن . (از منتهی الا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.