گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسحاق نویسه گردانی: ʼSḤAQ اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن خلف البهرانی ۞ . او راست در صفت شمشیر:ألقی بجانب خصره امضی من الاجل المتاح و کأنما ذرّ الهبا-ءَ علیه انفاس الرّیاح .(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 138). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه واژه معنی اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارملة. کشیش سریانی کاتولیکی . مولد ماردین سال 1879 م . دردیر الشرفة تعلیم یافت و در سنه ٔ 1903 م . مرتبه ٔ کاهنی یافت و ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارمنی . وی نایب قرابوغا شحنه ٔ مغولی بغداد در اوایل سلطنت اباقاخان (663- 680 هَ . ق .) بود. رجوع بتاریخ مغول ص 201 شود... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الازرق . مکنی به ابی محمدبن یوسف . متوفی به شهر واسط در 195 هَ . ق . از اوست : کتاب المناسک . کتاب الصلوة. کتاب القراآت ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ )اسرائیلی . رجوع به اسحاق بن سلیمان الاسرائیلی شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الاعرج .مولی عبدالعزیزبن مروان . رجوع بالموشح ص 225 شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) اعمی مکنی به ابوالغصن . محدث است . اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) انباری . یکی از بزرگان شیعه . علی بن مهزیار گویدکه از اصحاب جواد است و امام او را دعا کرده است . اسحاق اسحاق . [ اِ ](اِخ ) برصوما الزامر. یکی از زمّار عهد هارون الرشید. در کتاب التاج آمده : «فسأل الرشید یوماً برصوما الزامر، فقال له : یا اسحاق ! ما... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بصری . رجوع به اسحاق بن محمد البصری شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بطیخی . وی خربزه فروش بود. حسن بن علی بن فضال فطحی بواسطه ٔ اسحاق روایتی از امام صادق (ع ) دارد که در تهذیب شیخ طوسی... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۳۱ ۳۲ ۳۳ ۳۴ ۳۵ صفحه ۳۶ از ۴۵ ۳۷ ۳۸ ۳۹ ۴۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود