اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی . یکی از امرای بنی عباس . اجداد وی از مردم اطراف سمرقند و بجسارت و دلاوری گوی سبقت از همگنان ربوده بودند و او بعلما و دانشمندان علاقه و احترام خاص داشت و مدبر و عادل و رئوف بود و در عهد مأمون و پس از وی در زمان معتصم مدت مدیدی ولایت دمشق داشت و در قضیه ٔ اقرار و اعتراف اجباری بخلق قرآن مأموریت خود را مانند پیشینیان خویش بخشونت بموقع اجرا نمیگذاشت و بر مردم و علما سخت گیریهای ناروا روا نمیداشت و در باب طرد و تبعید علویان از خطه ٔ مصر آنگاه که والی آنجا بود باز شیوه ٔ مرضیه ٔ خود را از دست نداد و با رفق وملایمت آن مهم بانجام رسانید. (قاموس الاعلام ترکی ).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی العباسی . وی از قبل مأمون عباسی بقتال محمدبن جعفر الصادق (ع ) اقبال کرد و او را بگرفت و نزد مأمون برد و ما...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی الهادی بن المهدی . ذکر او در عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 394 آمده .
اسحاق .[ اِ ] (اِخ ) ابن موهوب بن احمدبن محمدبن الخضر الجوالیقی مکنی به ابی طاهر. او برادر اسماعیل است و در یازدهم ماه رجب سنه ٔ 575 هَ . ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن مهران بن عبدالرحمن مولی قریش ، پدر یعقوب بن ابی یعقوب و بقولی اسحاق بن ابراهیم . وی از ابن مهدی و یحیی القطان و...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن میر احمد، ملقب به خواجه شهاب الدین . رجوع به اسحاق بن احمد خوافی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن النابتی . رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن احمدبن عبداﷲ... شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن نُجَیْح . ابن قتیبه ذکر او آورده است . رجوع به عیون الاخبار چ قاهره ج 1 ص 2 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن نصیر. مکنی به ابی ابراهیم . مشاق و کیمیاگر و به تلویحات و ساختن شیشه دانا بوده . او راست : کتاب التلاویح و سیول ا...
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن نصیر کاتب بغدادی . مکنی به ابی یعقوب . او بدیوان مصر، بعد از محمدبن عبداﷲبن عبدکان ، کاتب رسائل بود. ابن زولاق گوی...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن نوح شامی . شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب باقر (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 122).