اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی . یکی از امرای بنی عباس . اجداد وی از مردم اطراف سمرقند و بجسارت و دلاوری گوی سبقت از همگنان ربوده بودند و او بعلما و دانشمندان علاقه و احترام خاص داشت و مدبر و عادل و رئوف بود و در عهد مأمون و پس از وی در زمان معتصم مدت مدیدی ولایت دمشق داشت و در قضیه ٔ اقرار و اعتراف اجباری بخلق قرآن مأموریت خود را مانند پیشینیان خویش بخشونت بموقع اجرا نمیگذاشت و بر مردم و علما سخت گیریهای ناروا روا نمیداشت و در باب طرد و تبعید علویان از خطه ٔ مصر آنگاه که والی آنجا بود باز شیوه ٔ مرضیه ٔ خود را از دست نداد و با رفق وملایمت آن مهم بانجام رسانید. (قاموس الاعلام ترکی ).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یونس . طبیبی عالم به صناعت طب و عارف به علوم حکمیه و نیکودرایت و حسن العلاج . او حکمت را نزد علی بن اسمح آموخت ...
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) ابن یوسف الازرق مکنی به ابومحمد. محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف الجرجانی الدیلمانی . از ثقات است و از سفیان بن عیینة و حفص بن عمر العدنی و طارق بن عبدالعزیز المکی سماع دارد...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف حذافی صغانی ، از بطن حذافة از قضاعة. عبیدبن محمد الکشودی از او روایت دارد. (تاج العروس : ح ذ ف ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوابراهیم بن ابراهیم الفاریابی . اوراست : دیوان الادب . وفات وی بسال 459 هَ . ق . است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوابراهیم . رجوع به اسحاق بن ابراهیم نجیبی ... شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوابراهیم . رجوع به اسحاق بن نصیر شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابواسماعیل . رجوع به اسحاق بن جندب شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوایمن . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوحذیفة. رجوع به اسحاق بن بشر قرشی ... شود.