اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسک

نویسه گردانی: ʼSK
اسک . [ اِ / اَ ] (اِ) ۞ اسبی را گویند که در راهها بجهت قاصدان بسپارند. (برهان ). || الاغ . یام . (رشیدی ) (سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). || قاصد. (برهان ) (سروری ) (شرفنامه ٔمنیری ) (مؤید الفضلاء). || (ص ) سبک پای .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
عسک . [ ع َ س َ ] (ع مص ) چسبیدن و لازم شدن . (از منتهی الارب ). ملازم گشتن و ملتصق شدن به چیزی . (از اقرب الموارد).
به فتح س. آس کوچک، دست آس به گویش کازرونی(ع.ش)
آسک . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی اهواز نزدیک ارّجان [ ارغان ] بین ارّجان و رامهرمز، و میان آن و شیراز شصت فرسنگ است .
اصک . [ اَ ص ُک ک ] (ع اِ) ج ِ صَک ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صَک ّ (معرب چک ) شود.
اصک . [ اَ ص َک ک ] (ع ص ) رجل اصک ؛ مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر الم...
اصک . [ اِ ص ِ ] (اِخ ) ۞ معرب اسک . مرکز بلاد اسلاوهای اتریش است و آن شهر دژمانندی است واقع بر ساحل نهر دراوه نزدیک تلاقی آن به تونه ، ...
عثک . [ ع َ ث َ / ع ُ ث َ / ع ُ ث ُ ] (ع اِ)ریشه های درخت خرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.