اسک
نویسه گردانی:
ʼSK
اسک . [ اَ س َک ک ] (ع ص ،اِ) شترمرغ نر یا شترمرغ نر روان شکم . || گوش بریده . (منتهی الارب ). || خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خردگوش از مردم و جز آن . || مرد کر. مؤنث : سَکّاء. ج ، سُک ّ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || (اِخ ) نام اسبی مردی از بنی عبداﷲبن عمروبن کلثوم را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عسک . [ ع َ س َ ] (ع مص ) چسبیدن و لازم شدن . (از منتهی الارب ). ملازم گشتن و ملتصق شدن به چیزی . (از اقرب الموارد).
به فتح س. آس کوچک، دست آس به گویش کازرونی(ع.ش)
آسک . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی اهواز نزدیک ارّجان [ ارغان ] بین ارّجان و رامهرمز، و میان آن و شیراز شصت فرسنگ است .
اصک . [ اَ ص ُک ک ] (ع اِ) ج ِ صَک ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صَک ّ (معرب چک ) شود.
اصک . [ اَ ص َک ک ] (ع ص ) رجل اصک ؛ مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر الم...
اصک . [ اِ ص ِ ] (اِخ ) ۞ معرب اسک . مرکز بلاد اسلاوهای اتریش است و آن شهر دژمانندی است واقع بر ساحل نهر دراوه نزدیک تلاقی آن به تونه ، ...
عثک . [ ع َ ث َ / ع ُ ث َ / ع ُ ث ُ ] (ع اِ)ریشه های درخت خرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).