اسود
نویسه گردانی:
ʼSWD
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن یزیدبن قیس بن عبداﷲ مکنی به ابوعمرو نخعی برادرزاده ٔ علقمةبن قیس ، یکی از مشاهیر تابعین و قدمای فقها و زهاد و از اهل کوفه . وی درک خدمت خلیفه ٔ اول و دویم کرده و از علی (ع ) و عایشه و ابن مسعود و معاذ و ابوموسی و سلمان روایت دارد. پسراو عبدالرحمن بن اسود و ابراهیم بن یزید و خواهرزاده ٔوی ابراهیم نخعی از او روایت کنند. او در روایت موثق است . مردی زاهد و متقی بود و بسال 75 هَ . ق . درگذشت . او راست : تفسیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست المصاحف و فهرست عقدالفرید ج 3 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 105 و اعلام زرکلی ج 1 ص 117 شود.
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع مکنی به ابوعبداﷲ. صحابی است .
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سعید. وی از جانب یزیدبن معاویه به سیستان رفت در آخر سنه ٔ 62 هَ . ق . و چند روزی ببود. (تاریخ سیستان ص 103).
اسود. [ اَ وَ] (اِخ ) ابن شعوب . یکی از مشرکین که در وقعه ٔ بدر شرکت داشت . رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 149 و واقدی ص 268 شود. در ابن هشا...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عامر معروف به شاذان . رجوع به شاذان و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 85 شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . محدث است . وی از پدر خود از جد خویش آرد که گفت رسول اﷲ (ص ) فرمود: «ماخلق اﷲ دابةً اکرم من النعجة» و ذل...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالاسد المخزومی . وی بدست حمزةبن عبدالمطلب در یوم بدر کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 صص 84-85).
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدشمس بن مالک . رجوع به اسودبن شعوب شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدیغوث بن وهب بن عبدمناف بن زهره . وی پسرخال حضرت رسول (ص ) و از جمله ٔ کسانی است که به استهزا و جور و جفای آن...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عفان . مؤلف مجمل التواریخ والقصص در ترجمه ٔ حسان بن تبع گوید: از دست جذیمةالابرش ، ملکی بود به یمامه ، نام او عملو...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن علقمةبن حارث . یکی از بزرگان یمن . رجوع به البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 248 شود.