اسود
نویسه گردانی:
ʼSWD
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن یزیدبن قیس بن عبداﷲ مکنی به ابوعمرو نخعی برادرزاده ٔ علقمةبن قیس ، یکی از مشاهیر تابعین و قدمای فقها و زهاد و از اهل کوفه . وی درک خدمت خلیفه ٔ اول و دویم کرده و از علی (ع ) و عایشه و ابن مسعود و معاذ و ابوموسی و سلمان روایت دارد. پسراو عبدالرحمن بن اسود و ابراهیم بن یزید و خواهرزاده ٔوی ابراهیم نخعی از او روایت کنند. او در روایت موثق است . مردی زاهد و متقی بود و بسال 75 هَ . ق . درگذشت . او راست : تفسیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست المصاحف و فهرست عقدالفرید ج 3 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 105 و اعلام زرکلی ج 1 ص 117 شود.
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن یعفربن قیس الدارمی مکنی به ابونهشل . شاعر جاهلی از سادات تمیم و از مردم عراق است . وی فصیح و نیکوسخن بود و مش...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) سلیم . او راست : شرطی ، که در اسکندریه بسال 1898 م . بطبع رسیده . (معجم المطبوعات ).
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) شوذب الخارجی . رجوع به شوذب و فهرست عقدالفرید شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) عنسی . رجوع به اسودبن کعب شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) غندجانی ، حسن بن احمد مکنی به ابومحمد. رجوع به حسن بن احمد مکنی به ابومحمد اعرابی و رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 22 ...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) لخمی . وی اسودبن منذر اول ، ابن امروءالقیس بن عمرو لخمی از ملوک عراق بجاهلیت است . او پس از پدر به ولایت رسید و جنگه...
اسود. [ اَوَ ] (اِخ ) نخعی . رجوع به اسودبن یزیدبن قیس شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) نهشلی ملقب به ذوالاَّثار. شاعری از عرب و او را ذوالاَّثار از آن گویند که چون هجای قومی کردی ، آثار خود در ایشان بمان...
تل اسود. [ ت َاَ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است . دشتی گرمسیر است . و 120 تن سکنه دارد. (از ...
حجر اسود. [ ح َ ج َ رِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) به اصطلاح اهل صناعت [ یعنی کیمیاگران ] موی سر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ...