اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اصمع

نویسه گردانی: ʼṢMʽ
اصمع. [اَ م َ ] (ع ص ، اِ) خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صغیرالاذن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || شمشیر بران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیف قاطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || براشرف مواضع برآینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). المترقی اشرف المواضع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || مرد سراسیمه . || شوخ بی باک . || شتالنگ خرد و لطیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الکعب اللطیف المستوی .(اقرب الموارد) (قطر المحیط). || الظلیم .(اقرب الموارد). || گیاه که هنوز بار آن از غلاف برنیامده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). النبت خرج له ثمر و لم ینفتق . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || پر دراز لطیف یا بهترین پرها. ج ، صُمعان ، صُمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الریش اللطیف العسیب و قیل افضل الریش .ج ، صُمعان . (اقرب الموارد). || هشیاردل تیزخاطر بیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیزخاطر. (مهذب الاسماء) (زوزنی ). دل هوشیار و رای پرکار و باحزم ۞ . (ناظم الاطباء). القلب الذکی . (اقرب الموارد). القلب الذکی المتیقظ. (قطر المحیط). دل آگاه . (لغت خطی ). زیرک . تیز هوش . بیداردل .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
اصمع. [ اَ م َ ] (اِخ ) نیای اصمعی معروف . رجوع به اصمعی شود. || بنواصمع؛ گروهی از تازیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اصماء. [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن تیر صید را و کشتن معاینه . (منتهی الارب ). رسانیدن تیر صید را و کشتن آن ۞ . (آنندراج ). رسانیدن تیر را بصید و آ...
این واژه عربی و جمع اسم است؛ و پارسی جایگزین، این است: لاکسان lâksân (سنسکریت: lakŝana: اسم + «ان») **** علی محمد عالیقدر 09163657861
اسما. [ اَ ] (از ع ، اِ) مخفف اسماء عربی : و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگرتفاوت از چسان باشد میان صورت و اسما؟ ناصرخسرو.ناموخت خدای ...
اسماً. [ اِ مَن ْ ] (ع ق ) از لحاظ اسم . از جهت نام .
اسماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسم : نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91).همه را باسماء و سیما میشناخت . (ترجمه ٔ ت...
اسماء. [ اِ ] (ع مص ) نام کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نام نهادن : اَسْماه ایاه و به . || بلند کردن . || بجانب سماوه رفتن . (منته...
اسماء.[ اَ ] (ع اِ) نام زنی است . (مهذب الاسماء). از نامهای عربی مشترک میان مرد و زن است . برخی اصل آنرا وَسْماء دانند بمعنی صفتی و برخی ...
اسماء. [ اَ ] (اِخ ) از عرایس عربست :آذنتنا ببینها اسماءرب ثاو یمل منه الثواء. ۞ (از معلّقه ٔ حارث بن حِلِّزة).(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ...
اسماء. [ اَ ] (اِخ ) در فارسی اسما گویند. (غیاث ). نام معشوقه ٔ سعد و او را اسماء بنت اسماء گفتندی . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). و گویند وی...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.