اغ
نویسه گردانی:
ʼḠ
اغ . [ اُ ] (اِ صوت ) صدائی که در حین استفراغ از گلو برآید. (فرهنگ نظام ): صدای اغ بچه را شنیدم ، دویدم بیرون شانه هایش را گرفتم مبادابر زمین افتد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به اغ اغ شود.
- اُغ زدن ؛ درحال استفراغ و قی از گلو صدا دادن . و مشتقات مصدر مذکور تمام استعمال می شوند: فلان دارد اغ می زند. (از فرهنگ نظام ).
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
علی آق کرمانی . [ ع َ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) قریمی آق کرمانی ، ملقّب به نقشی . رجوع به علی قریمی شود.
علوان آق شهری . [ع َل ْ ن ِ ش َ ] (اِخ ) بابا نعمةاﷲ. از خواجگان طریقت نقشبندیه . رجوع به بابا نعمةاﷲ محمود نخجوانی شود.
علی آباد آق تپه . [ ع َ دِ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقعدر 38 هزارگزی جنوب خاوری هم...
حسن آق قوینلو. [ ح َ س َ ] (اِخ ) معروف به حسن بیگ یا اوزن حسن بن امیرعلی بن عثمان بن قتلغبیگ بن حاجی بیگ ، مکنی به ابونصر. نخستین فرمانرو...
گدوک آغ بوغوش . [ گ َ ] (اِخ ) رجوع به آغ بوغوش شود.
گدانه آق انجیک . [ ] (اِخ ) از طوایف ترکمن ساکن خاک ایران است .
تازه کند آغ زیارت . [ زَ ک َ دِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در 21500گزی شمال باختری قره آغاج و 15ه...
جهانگیر آق قویونلو. [ ج َ رِ ق ُ ] (اِخ ) یکی از امرای آق قویونلو که در آذربایجان و غیره از سال 848 هَ . ق ./ 1444 م . بحکومت رسید. رجوع به ت...
یعقوب آق قویونلو. [ ی َ ب ِ ق ُ ] (اِخ ) سلطان یعقوب پسر اوزون حسن . و رجوع به یعقوب بیک شود.
امیرحسن آق قوینلو. [ اَ ح َ س َ ن ِ ی ُ ] (اِخ ) معروف به حسن بیک یا اوزون حسن . نخستین فرمانروای خاندان آق قوینلو (873 - 882 هَ .ق .) بود. رج...