اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اکل

نویسه گردانی: ʼKL
اکل . [ اَ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کندن . (از اقرب الموارد). || معدوم ساختن چیزی را. در حدیث است : الحسد یاکل الایمان کما تأکل النار الحطب . (ناظم الاطباء). نابود ساختن . (از اقرب الموارد). نابود ساختن آتش هیزم را. (از اقرب الموارد). || فتح کردن و غالب شدن . گفتار حضرت (ص ) است : امرت بقریة تأکل القری ؛ مأمور شدم به قریه ای که اهل آن قریه فتح می کنند و غالب می شوند قریه ها را. (ناظم الاطباء). || حدیث یاکل الاحادیث ؛ این سخن بهتر از سخنهای دیگر است . (ناظم الاطباء). || خوردن غذا: اکل و شرب ؛ خوردن و آشامیدن . (ناظم الاطباء).
- اکل از قفا ؛ بطریق غیرمعمول و غیرمستقیم کاری را انجام دادن . امری را از راه دور و غیرمنطقی وارد شدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
عکل . [ ع َ ک َ ] (ع اِ)لغتي است در عَکَر به معنی گروهی از شتران ، اما «عکر» ارجح است . (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود.
عکل . [ ع ِ / ع ُ ] (ع ص ) ناکس و لئیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. (از اقرب الموارد). ج ، أعکال . (من...
عکل . [ ع ُ ] (اِخ ) از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است . و حارث و جشم وسعد و عدی ، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دا...
عکل . [ ع ُ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاکِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاکل شود.
آکل . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) خورنده . ج ، آکلین : زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوارآکل و مأکولی ای جان هوش دار. مولوی .- امثال : دنیا آکل و ...
داش آکل. الف. نام داستان کوتاهی است از نویسندۀ شهیر ایرانی «صادق هدایت» در مجموعه داستان های کوتاهش به نام «سه قطره خون». این مجموعه، که در بین سال‌ه...
«داش آکُل»[۱] نام یکی از یازده داستان کوتاه مجموعهٔ سه قطره خون، نوشتهٔ صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد. داش آکُل، مخفّف سه کلمه است...
داش آکل فیلمی ایرانی به کارگردانی و نویسندگی مسعود کیمیایی است. داش آکل چهارمین ساخته مسعود کیمیایی است که در سال ۱۳۵۰ خورشیدی به نمایش درآمد. این فیل...
حزیز عکل . [ ح َ زِ ع ُ ] (اِخ ) جائی است که باغی دارد در بلاد عرب . (معجم البلدان ).
آکل نفسه . [ ک ِ ل ُ ن َ س ِه ْ ] (ع اِ مرکب ) فرفیون . فربیون . افربیون . انفسه . حافظالنحل . حافظالاطفال . تاکوب . لبن سوداء. || کافور. || نف...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.