امر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼMR
    
							
    
								
        امر. [ اِ ](ع  ص ) زشت  و شگفت . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (ناظم  الاطباء). و از آن  است : جئت  شیئاً امراً؛ ای  منکراً او عجیباً. (از اقرب  الموارد) (از منتهی  الارب ).عجب . (ترجمان  ترتیب  عادل ). عجیب  و سخت . (مؤید الفضلاء).  ||  کار بزرگ . (ترجمان  ترتیب  عادل ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  ابی عمر محمدبن  یوسف بن  یعقوب  بغدادی ، مکنی  به  ابوالحسین . وی  محدث ، لغوی ، نحوی  و محاسب  قرن  سوم  و چهارم  هجری  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمد. رجوع  به  ابوحفص  (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمد، مکنی  به  ابوحفص  و مشهور به  ابن  شیخ . وی  از اهالی  رأس الجبل  بود (1237 - 1329 هَ .ق ). او را رسائلی  در مسائل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  ابراهیم  برمکی . رجوع  به  عمر برمکی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  ابراهیم  عبدوی  نیشابوری . رجوع  به  عمر عبدوی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  ابی بکر شافعی . رجوع  به  عمر رازی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  احمد مصری . رجوع  به  عمر نشائی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  تقی . مشهور به  ابن  خلدون . رجوع  به  ابن  خلدون  (ابومسلم  عمربن ...) و عمر حضرمی  (ابن  احمدبن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  عبداﷲ جمل . رجوع  به  عمر جمل  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  عبیداﷲ. ملقب  به  تاج الشریعة. رجوع  به  عمر مجوبی  شود.