امر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼMR
    
							
    
								
        امر. [ اَ م َرر ] (ع  ن تف ) تلخ تر. (منتهی  الارب ) (ترجمان  ترتیب  عادل ) (مهذب  الاسماء) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (فرهنگ  فارسی  معین ). مقابل  احلی . و قول  خداوند است  و الساعة ادهی  و امر؛ قیامت  فضیح تر و تلخ تراست . (ناظم  الاطباء).  ||  محکم کارتر. (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء). گویند: فلان  امر عقداً منه ؛ فلان  محکم  کارتر است  از او. (از اقرب  الموارد)(از ناظم  الاطباء). و مؤنث  آن  مُرّی ̍ است . (از اقرب الموارد). زنی  از عرب  گفته  است : صغراها مراها. (از اقرب  الموارد). و رجوع  به  مری  شود.  ||  (اِ) تلخ روده . (از منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).  ||  روده های  سرگین . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (آنندراج ). و آن  مانند لفظ اعم  است  برای  جماعت . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  سختی . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). گویند: لقبت  منها الامرین ؛ دیدم  از وی  سختیها و تلخیها. (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان  ابار. رجوع  به  ابوحفص  (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالرحمان  فاخوری  بیروتی . رجوع  به  عمر فاخوری  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالعزیزبن  ابی دلف . رجوع  به  عمر دلفی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن  عبدالعزیزبن  عمربن  مازة، مکنی  به  ابومحمد و ملقب  به  برهان الائمة و حسام الدین  و مشهور به  صدر شهید. از اکابر حنفیه ٔ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالعزیزبن  مروان . رجوع  به  عمر اُموی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالعزیزبن  منذربن  زبیربن  عبدالرحمان بن  هبار مطلبی  اسدی  قرشی . اولین  تن  از ملوک  بنی هباردر سند. رجوع  به  هباری ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبدالعزیز شطرنجی . رجوع  به  عمر شطرنجی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبداﷲبن  ابراهیم  باجمال . فقیه  و متصوف  اواخر قرن  نهم  و اوایل  قرن دهم  هجری  (857 - 916 هَ .ق ). رجوع  به  باجمال  ش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبداﷲبن  ابی ربیعة. رجوع  به  عمر مخزومی  (ابن  عبداﷲ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  عبداﷲبن  احمد بامخرمه . رجوع  به  عمر بامخرمة شود.