امر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼMR
    
							
    
								
        امر. [ اَ م َرر ] (ع  ن تف ) تلخ تر. (منتهی  الارب ) (ترجمان  ترتیب  عادل ) (مهذب  الاسماء) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (فرهنگ  فارسی  معین ). مقابل  احلی . و قول  خداوند است  و الساعة ادهی  و امر؛ قیامت  فضیح تر و تلخ تراست . (ناظم  الاطباء).  ||  محکم کارتر. (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء). گویند: فلان  امر عقداً منه ؛ فلان  محکم  کارتر است  از او. (از اقرب  الموارد)(از ناظم  الاطباء). و مؤنث  آن  مُرّی ̍ است . (از اقرب الموارد). زنی  از عرب  گفته  است : صغراها مراها. (از اقرب  الموارد). و رجوع  به  مری  شود.  ||  (اِ) تلخ روده . (از منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).  ||  روده های  سرگین . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (آنندراج ). و آن  مانند لفظ اعم  است  برای  جماعت . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  سختی . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). گویند: لقبت  منها الامرین ؛ دیدم  از وی  سختیها و تلخیها. (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  سعدبن  ابی وقاص  زهری  مدنی . از قتله ٔ حسین بن  علی  (ع ). رجوع  به  عمر مدنی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن  سعد انماری . رجوع  به  ابوکبشة (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  سعیدبن  طالب . نام  فخذی  است  از آل عمر از آل کثیر که  یکی  از قبایل  حضرموت  باشد. (از معجم  قبائل  العرب  ج  2).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  سلمه ٔ حداد نیشابوری . رجوع  به  ابوحفص  حداد شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  سلیط. رجوع  به  ابوحفص  (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  سلیمان . رجوع  به  ابوحفص  (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن  سهل . رجوع  به  ابوحفص  (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن  سهلان  ساوی . رجوع  به  ابن  سهلان  و عمر ساوی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  شابه  بصری . وی  همان  عمربن  شبه  است  که  نام  پدر او در الفهرست  ابن الندیم  «شابه » ضبط شده  است . رجوع  به  ابوزید (...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  شاهنشاه . رجوع  به  عمر ایوبی  (ابن  شاهنشاه بن ...) شود.