امر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼMR
    
							
    
								
        امر. [ اَ م َرر ] (ع  ن تف ) تلخ تر. (منتهی  الارب ) (ترجمان  ترتیب  عادل ) (مهذب  الاسماء) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (فرهنگ  فارسی  معین ). مقابل  احلی . و قول  خداوند است  و الساعة ادهی  و امر؛ قیامت  فضیح تر و تلخ تراست . (ناظم  الاطباء).  ||  محکم کارتر. (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء). گویند: فلان  امر عقداً منه ؛ فلان  محکم  کارتر است  از او. (از اقرب  الموارد)(از ناظم  الاطباء). و مؤنث  آن  مُرّی ̍ است . (از اقرب الموارد). زنی  از عرب  گفته  است : صغراها مراها. (از اقرب  الموارد). و رجوع  به  مری  شود.  ||  (اِ) تلخ روده . (از منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).  ||  روده های  سرگین . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (آنندراج ). و آن  مانند لفظ اعم  است  برای  جماعت . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  سختی . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). گویند: لقبت  منها الامرین ؛ دیدم  از وی  سختیها و تلخیها. (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  حیدر. از امرای  منگیت  در بخارا بود. وی  در سال  1242 هَ .ق . حکومت  کرد. (از طبقات  سلاطین  اسلام  ص  248).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  خدر. عمربن  احمد. مشهور به  ابن  خدر. رجوع  به  عمر هلالی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  خطاب بن  نفیل  قرشی  عدوی ، مکنی  به  ابوحفص . دومین  خلیفه ٔ مسلمانان . وی  نخستین  کسی  است  در اسلام  که  ملقب  به  «ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  خلدون . نام  وی  عمربن  احمد است . رجوع  به  عمر حضرمی  (ابن  احمد...) و ابن  خلدون  (ابومسلم ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  دحیه ٔ کلبی ، مکنی  به  ابوخطاب . رجوع  به  ابوخطاب (ابن  دحیةبن ...) و عمر (ابن  حسن بن  علی بن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  ذربن  عبداﷲ. رجوع  به  ابوذر (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ](اِخ ) ابن  رضیع. رجوع  به  ابواحمد (عمربن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ریاح . نام  بطنی  است  از هلال بن  عامر، از عدنانیة. (معجم  قبائل  العرب  ج  2 از تاریخ  ابن  خلدون  ج  6 ص  32).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  زین العابدین . از فرزندان  امام  زین العابدین  (ع ). رجوع  به  عمر (ابن  علی بن  حسین بن ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  سریج . رجوع  به  عمر شافعی  (ابن  احمدبن  عمر...) شود.