بارق
نویسه گردانی:
BARQ
بارق . [ رِ ] (ع ص ، اِ) برق . || هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد).روشن و تابان . (غیاث ). درخشان . یغشاه بارق من نوره .(حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348). || شمشیر درخشان . (دِمزن ). || ابربابرق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (دِمزن ) (آنندراج ) (تاج العروس ). ابر برق دارنده . (فرهنگ نظام ).
- سحاب بارق ؛ ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
بارق . [ رِ ] (اِخ ) باوق . یارق . یاروق . بخشی ختایی . معلم و مربی فرزند غازان بود:... و چون پنج ساله شد (فرزند غازان ) اباقاخان او را به بار...
بارق . [ رِ ] (اِخ ) ذوبارق همدانی . لقب جغونةبن مالک . (تاج العروس ) (ناظم الاطباء).
بارق الالهی . [ رِقِل ْ اِ لا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول حکمت اشراق نوری است که بدنبال ریاضات و مجاهدات و اشتغال به امور علوی روحا...