بان
نویسه گردانی:
BAN
بان . (اِ) مقصود از کتیرای (صمغ) کافورمانندی نیست که عطاران فروشند بلکه مقصود از گل سرو میباشد که آنرا علمای نبات لاوسونیاالبا گویند که همان حنای اعراب می باشد. گلی است سفیدرنگ و معطر که همچو انگور دارای خوشه ها میباشد، بوته ٔ گل مزبور 4 الی 6 پا ارتفاع دارد، زنان مشرق زمین برگهای خشکیده و ساییده ٔ آنرا برای رنگ ناخنهای پا و دست خود استعمال کنند که رنگ پرتقالی دهد ناخنهای مومیایی مصر (اجساد اموات متحجره ) نیز بهمین رنگ است ... گل حنا بسیار معطر است و خوش نمابدین واسطه زنان مصر خوش داشتند که آنها را دسته کرده به سینه ٔ خود قرار دهند. (از قاموس کتاب مقدس ).
واژه های همانند
۱۰۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ملک بان . [ م ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگهبان ملک . حافظ مملکت . کشوردار. فرمانروا : ملک بانان را نشاید روز وشب گاهی اندر خمر و گاهی در خمار.سعدی .
هال بان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) در بازی فوتبال ، دروازه بان ۞ را گویند.
بان لار. (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 46 هزارگزی جنوب کوهدشت و 46 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ فرعی خرم ...
خله بان . [ خ ُ / خ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) هر یک ازپاروزنان قایق یا کشتی خرد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خیل بان . [ خ َ /خ ِ ] (اِ مرکب ) حافظ خیل و اسب . (یادداشت مؤلف ).
رمه بان . [ رَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوبان . شبان . رمه یار. رمیار. رمه بان . گله بان . گله دار : گرگ گیاخوار و گوسفند درنده در رمه ٔ من ...
دیذه بان . [ دَ ذَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب دیده بان . رجوع به دیدبان و دیده بان و المعرب جوالیقی ص 141 شود.
دیده بان . [ دی دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (مرکب از دید + ه + بان ). دیده . دیدبان . بمعنی دیدبان که بعربی ربیئه خوانند. (برهان ). دیده دار. (برهان ...
دیده بان . [ دی دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان مرند که دارای 420 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دیده بان . [ دی دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار در 90 هزارگزی باختر لار کنار راه فرعی بیرم به لار با 195 تن سکنه...