 
        
            بثط
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BṮṬ
    
							
    
								
        بثط. [ ب َ ث َ ] (ع  مص ) آماس  کردن  لب . (از منتهی  الارب ). آماهیدن  لب . آماسیدن  لب . (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب َ ] (ع  اِمص ) فراخی . (غیاث  اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). فراخی . وسعت . (ناظم الاطباء). گشادگی . پهن  شدن . پهنی  یافتن . پهنی . پهن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب َ ] (ع  اِ) معجون  مسکری . (ناظم الاطباء: بسطی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب ِ / ب ُ / ب َ س ُ ] (ع  ص ، اِ) ناقه ای  که  بچه ٔ وی  را با وی  گذارند و باز ندارند، ج ، ابساط و بُسُط وبِساط و بضم  شاذ است . (منتهی  الارب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب ُ س ُ ] (ع  اِ) ج ِبساط، گستردنیها. شادروانها. (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصط. [ ب َ ] (ع  مص ) بمعنی  بسط است  بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع  به  بسط شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گسترش دادن ، پهن کردن ، وسیع نمودن
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب َ ] (اِ) سد. (برهان ) (هفت  قلزم ). بند و سد. (ناظم الاطباء).  ||  (مص  مرخم ) بستن . سد نمودن . (انجمن  آرا) (آنندراج ). بستن  و سد کردن . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب ِ ] (عدد، اِ) مخفف  بیست  که  ترجمه ٔ عدد عشرین  است . (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری  ج  1 ورق  200). بیست . دو دفعه  ده . (ناظم الاطباء). عدد ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) وادیی  به  سرزمین اربل  از ناحیه ٔ آذربایجان  در جبال . (از معجم  البلدان ). نام  وادیی  در اربل . (ناظم الاطباء). رودی  اس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب ِ ] (اِخ ) نام  دیهی  است  به  کردستان  سزاردلان . (انجمن  آرا) (آنندراج ). دهی  است  از دهستان  خورخوره  دیواندره  شهرستان  سنندج  که در 42...