اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بح

نویسه گردانی: BḤ
بح . [ ب َح ح ] (ع مص ) بحوح . بحح . بحوحه . بحاح ، بحاحت . (منتهی الارب ). گلوگرفته و گران آواز گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در صوت خشونت و غلظت پدید آمدن . (یادداشت مؤلف ). به گلوگرفتگی وخشونت و درشتی آواز دچار شدن . (از اقرب الموارد). بَحَح . بَحاح . بُحوح . بُحوحَه . بَحاحه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به هر یک از این کلمات شود
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۴ ثانیه
به سانِ : Be sane : به مانندِ ، به مثابهِ ، همچون ... ، همانندِ ، مثلِ ، شبیهِ ،
(= برعکس) این دو واژه عربی است؛ و جایگزین پارسی، این است: پرایوت prâyut (سنسکریت: pratyuta) **** فانکو آدینات 09163657861
به دست؛ در دست. (ناظم الاطباء). در یَد. در تصرف. در اختیار. - || در حال در دست داشتن چیزی و آمادگی بکار بردن آن چون: باطوم (باتن) به دست، تسبیح به دست...
بر خلاف
به باور، به گمان، به تصور
در زمان بودن - همگام با دیگران (اکثریت یا اقلیت)
در نامه های اداری به منظور "استناد کردن" و "اشاره کردن به" نامه یا سند یا مذاکره ای استفاده می شود.
به خور. [ ب ِه ْ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مناسب و لایق و شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
به جان . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش سیمکان است که در شهر جهرم واقع است و 677 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
به شده . [ ب ِه ْ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خوب شده و شفایافته و از بیماری رسته . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.