بح
نویسه گردانی:
BḤ
بح . [ ب َح ح ] (ع مص ) بحوح . بحح . بحوحه . بحاح ، بحاحت . (منتهی الارب ). گلوگرفته و گران آواز گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در صوت خشونت و غلظت پدید آمدن . (یادداشت مؤلف ). به گلوگرفتگی وخشونت و درشتی آواز دچار شدن . (از اقرب الموارد). بَحَح . بَحاح . بُحوح . بُحوحَه . بَحاحه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به هر یک از این کلمات شود
واژه های همانند
۴۸۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۸ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: به ریبار be-ribāre (خراسانی) (فرهنگ گویشی خراسان بزرگ، امیر شالچی) فانکو آدینات 09163657861
همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: وانگهی vāngahi،هنیز haniz (دری) فیاتر fyātar (سغدی)***فانکو آدینات 09163657861
همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: پویانچن puyāncan (سغدی: پوئنچن puancan)***فانکو آدینات 09163657861
بِهْ آفَرید (مق ح ۱۳۱ق /۷۴۹م)، مدعی پیامبری و بنیانگذار فرقۀ بهآفریدیه. دربارۀ بهآفرید و عقاید و فعالیتهای او، احتمالاً دو گزارش در دست مؤ...
به آفرین . [ ب ِه ْ ف َ ] (اِخ ) نام خواهر اسفندیاربن گشتاسب است که او را ارجاسب اسیر کرده بود و در روینه دژ محبوس داشت . بعد از آن اسفندیار ب...
به بیوسی . [ ب ِه ْ ب َ ] (حامص مرکب ) امیدواری . رجاء واثق . چشم نیکی داشتن . امیدوار به خیر بودن : به بیوسی از جهان دانی که چون آید مراهمچ...
به افتاد. [ ب ِه ْ اُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) بهبود. (فرهنگ رشیدی ) : بحکم نظر در به افتاد خویش گرفتند هریک یکی راه پیش . سعدی (از فرهن...
به آمدن . [ ب ِه ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوب شدن . (ناظم الاطباء). خوش آمدن . کامران شدن . (آنندراج ).خوب شدن . نیک شدن . (فرهنگ فارسی معین ) ...
به آفرید. [ ب ه ْف َ ] (ن مف مرکب ) نیکوآفریده . (فرهنگ فارسی معین ).
به آفرید. [ ب ِه ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ماه فروردین . ایرانی ، خراسانی (قرن اول و دوم هجری ). وی در زمان ابومسلم خراسانی آیینی جدید آورد و مبنای...