اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بح

نویسه گردانی: BḤ
بح . [ ب َح ح ] (ع مص ) بحوح . بحح . بحوحه . بحاح ، بحاحت . (منتهی الارب ). گلوگرفته و گران آواز گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در صوت خشونت و غلظت پدید آمدن . (یادداشت مؤلف ). به گلوگرفتگی وخشونت و درشتی آواز دچار شدن . (از اقرب الموارد). بَحَح . بَحاح . بُحوح . بُحوحَه . بَحاحه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به هر یک از این کلمات شود
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۲ ثانیه
به محضِ، همین که
رجوع کنید به "تأسی کردن " همین لغتنامه.
محال به . [ م ُ لُن ْ ب ِه ْ ] (ع ص مرکب ) آنچه که موضوع حواله واقع میشود.
به خویش. شخصا. به تنهایی. بی مرشد و راهنما. /////////////////////////// به کویِ عِشق مَنِه بی ‌دَلیلِ راه قَدَم که مَن به خویش ‌نِمودَم صَد اهتمام و ن...
در جای ، برای ، برابر با ... "در ازای" نیز گفته می شود.
زایمان راحت و آسان، (به انگلیسی‌:eutocia)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بادیستن bādistan (پارتی).**** فانکو آدینات 09163657861
به‌لیمو گونه‌ای از گیاهان گلدار از خانواده شاه‌پسندیان، بومی آمریکای جنوبی[۲] بوده و به‌طور طبیعی رویش آن در آرژانتین، شیلی و پرو گزارش شده‌است و از آ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۴۸ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.