 
        
            بست 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BST 
    
							
    
								
        بست . [ ب ُ ] (اِخ ) نام  قلعه ای  است مشهور. (برهان ) (هفت  قلزم ) (ناظم الاطباء) (انجمن  آرا) (آنندراج ). قلعه ای  است  به  حدود افغانستان . رجوع  به جغرافیای  تاریخی  سرزمینهای  خلافت  شرقی  چ  1337 هَ . ش . بنگاه  ترجمه  و نشر کتاب  صص  369 - 368 و بعد شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بست  قلات . [ ب َ ق َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  گوده  بخش  بستک  شهرستان  لار که  در 18 هزارگزی  شمال  خاور بستک  در دامنه  ارتفاعات  بست  فلات  ق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) منقبض  شدن . قبض  کردن . چنانکه  دوا یا غذایی  قابض . شدّ طبیعت . قبض  شدن .-  بست  کردن  شکم  ؛ (در تداول  خان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چاک  و بست . [ ک ُ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. در تداول  عوام  «دهان  بی  چاک  و بست » و «چاک  و بست  نداشتن  دهان » مصطلح  است  که  ده...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چفت  و بست . [چ ِ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ) چفت  و بند. چفت  و رزه . زلف  و زنجیر. (در اصطلاح  اهالی  فیض آباد بخش  تربت حیدریه ). -  امثال  : فلانی  دهنش ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  و بند. [ ب َ ت ُ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِمص  مرکب ) کنایه  از استحکام و ضبط و ربط باشد. (برهان ) (آنندراج ). استحکام  و ضبط. (رشیدی ). ترتیب  و ان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        است  و بست . [ اَ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حالات  و واقعات . (آنندراج  از فرهنگ  فرنگ ). این  ترکیب  جائی  دیده  نشد و گمان  نمیرود صحیح  باشد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  نشستن . [ ب َ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص  مرکب ) پناهنده  شدن  در مشهد مقدسی  یا عتبه ای  از اعتاب  عالیات  یا خانه ٔ یکی  از مجتهدان  و علمای  بزرگ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رودبار بست . [ ب َ ] (اِخ ) نام  یکی  از دهستانهای  بخش  بابلسر شهرستان  بابل  است . این  دهستان  در جنوب  بابلسر و مغرب  راه  شوسه ٔبابلسر به  بابل  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  و گشاد. [ ب َ ت ُ گ ُ ] (ترکیب  عطفی ، اِمص  مرکب ) بستن  و باز کردن . (فرهنگ  فارسی  معین ). نظم  و نسق . (فرهنگ  نظام ).حل  و عقد. (فرهنگ  نظام...