 
        
            بست 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BST 
    
							
    
								
        بست . [ ب ُ ](اِخ ) بشت . از بلوک  نیشابور است . مرحوم  قزوینی  در تعلیقات  لباب الالباب  ج  1 ص 30 درباره ٔ کلمه ٔ دوغ آباد می نویسد: قصبه ای  است  از محال  نیشابور، در کتب  جغرافیای عرب  یافت  نشد ولی  در دمیةالقصر در طبقات  شعراء نواحی  نیشابور در ترجمه ٔ ابومحمد دوغبادی  گوید، دوغباد قریه ای  است  از ناحیه ٔ بست  و واضح  است  که  مقصود بست  سجستان  نیست  بلکه  بست  در اینجا لغتی  است  در بشت  و آن  از بلوک  معروف  نیشابور است  مشتمل  بر قرای  بسیار. یاقوت  در معجم الادبا گوید: دوغاباد قصبه ای  است  از اعمال  زواره  و زواره  از رساتیق  نیشابور است . بست  و دوغ  آبادهم  اکنون  در خراسان  هست  و جزء توابع تربت حیدریه  می باشد. و رجوع  به  جغرافیای  تاریخی  سرزمینهای  خلافت  شرقی چ  1337 هَ . ش . بنگاه  ترجمه  و نشر کتاب  ص 440 شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خون بست . [ خوم ْ ب َ ] (ص  مرکب ) خون بر. آنچه  موجب  بند آمدن  خون  از زخمی  شود از داروها.  ||  (اِ مرکب ) فدیه ٔ قتل . خونبها. دیه .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پای بست . [ ب َ ] (ن مف  مرکب ) گرفتار. پای بسته . مقید. اسیر محبت . (برهان ) :  بعد از اعلام  احوال  آن  جماعت  که  پای بست  دام  فعل  خویش  گشته  بو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پشت بست . [ پ ُ ب َ ] (اِ مرکب )گلیمی  یا شالی  که  برزیگران  و باغبانان  چیزی  در آن  نهند و بر پشت  بندند. (برهان  قاطع).  ||  گلیمی  که  زنان  بر س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تنگ بست . [ ت َ ب َ ] (ن مف  مرکب ) (از: تنگ ، بار + بست ، مخفف ِ بسته ) صفت  بار و کالا: تنگ بست  فروختن ؛ فروختن  در دکان  نه  در انبار که  خرج  برگ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        جر و بست . [ ج َرْ رُ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) شاید مصحف  یا لهجه ٔ عامیانه  در جر و بحث  باشد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        زد و بست . [ زَ دُ ب َ ] (مص  مرکب  مرخم ، اِمص  مرکب ) زدن وبستن . زدوبند.ساخت  و پاخت . قرار و مدار. رجوع  به  زد و بند شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  بند. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  خنج  بخش  مرکزی شهرستان  لار که  در 108هزارگزی  شمال  باختر لار در دامنه ٔ شمالی  کوه  فلات  ونک  قر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست  نصب . [ ب َ ت ِ ن َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب )  ۞  بند یا گیره ای  که  برای  نگاه  داشتن  چیزی  بکار رود. (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بند و بست . [ ب َ دُ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) آنچه  از آهن  وجامه  و جز آن  را بهم  بندند. (یادداشت  بخط مؤلف ).-  بند و بست  بودن  ؛ بسته  بود...