 
        
            بست 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BST 
    
							
    
								
        بست . [ ب ُ ] (اِخ ) از توابع بادغیس  است . رجوع  به  نزهةالقلوب  ج  3 ص 153.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        استخوان بست . [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (اِ مرکب ) جبیره . جبر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
        
            
        
            
										
                
                
                    
											
                        شوخ بست  شدن . [ ب َ ش ُ دَ ](مص  مرکب ) پینه  بستن . (یادداشت  مؤلف ). شغه  بستن . کَوَره  بستن . سخت  شدن  پوست  دست  یا پا از کار بسیار.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        توچی پایه بست . [ پا ی ِ ب َ ](اِخ ) دهی  از دهستان  بخش  مرکزی  شهرستان  رشت  است  که  137 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج 2).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بی چاک  و بست . [ ک ُ ب َ ] (ص  مرکب ، ق  مرکب ) در تداول ، صفت  دهان  آرند: دهانی  بی چاک  و بست ؛ که  بی اندیشه  هرچه  خواهد گوید. (از یادداشت  بخط ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خون بست  کردن . [ خوم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) خون برکردن . از خونریزی  بازداشتن  با دارو.  ||  قصاص  قتلی  را به  اداء دیه  بدل  کردن . (یادداشت  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رنگ بست  کردن . [ رَ ب َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) با چاره  و حیله ای  رنگ  را ثابت  کردن . داخل  کردن  دوایی  یا رنگی  در رنگهای  جامه  یا فرش  تا رنگ  ثا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قلعه "سنگ بست" از نمادهای تاریخی زواره که در دل بافت تاریخی شهر واقع شده، مربوط به قرن پنجم هجری و جزو آثار ملی کشور محسوب می گردد. این قلعه...