اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بلاء

نویسه گردانی: BLAʼ
بلاء. [ ب َ ] (ع مص ) آزمودن چیزی را و دریافتن حقیقت آنرا و کشف آن نمودن . (از منتهی الارب ). آزمودن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموارد). اختیار خیر یا شر. (تاج المصادر بیهقی ). آزمودن به مشقت یا به نعمت . (ترجمان القرآن جرجانی ). آزمایش کردن ، خواه به ایذا رسانیدن خواه به نعمت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بَلْو. و رجوع به بلو شود. || مکروه رسانیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). || نعمت دادن . (المصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کهنه گردیدن جامه ، و ثوب ٌ بال نعت است از آن . (از منتهی الارب ). پوسیدن و کهنه شدن .(المصادر زوزنی ) (از دهار) (از اقرب الموارد). بِلی ̍ یا بلی ً. و رجوع به بلی شود. || «بلیة» گردانیده شدن ناقه ، و فعل آن مجهول بکار رود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به بلیة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بلا کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار عجیب بظهور آوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : نه مجنون داشت این همت نه فرهادتکلف بر طرف باقر بلا ک...
بلا کشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) متحمل بلا شدن . رنج بردن . سختی کشیدن : چه مایه کشیدیم رنج و بلاازین اهرمن کیش دوش اژدها. فردوسی...
بلا رسیدن . [ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آزار رسیدن . رنج رسیدن : هرچند خوارزمشاه از این چه گفتم خبر ندارد و اگر بداند بلایی رسد به من . (تا...
بلا ریختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلا آوردن . گزند و آزار رساندن . فتنه بر کسی انداختن . مصیبتی و رنجی به کسی رسانیدن : طمع کرد در مال بازار...
بلا خاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلا خیزیدن . بپاخاستن بلا. بپا شدن فتنه . متولد شدن شر و فتنه : ایمن چون توان بود بر منوچهر که چون این ...
بلع کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناجویده فروبردن . بلعیدن . (فرهنگ فارسی معین ). فروخوردن . اوباریدن . ابتلاع . بلع. رجوع به بلع شود.
سعد بلع. [س َ دِ ب ُ ل َ ] (اِخ ) دو ستاره است بر دست چپ آبریز و میانشان سومین است گویند این آن است که سعد او را فرو برد. (التفهیم ص 112)....
الا و بلا. [ اِل ْ لا وُ بِل ْ لا] (ق مرکب ) در تداول عامه بلاتخلف . حتماً. مسلماً: الا و بلا باید این کار بشود. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
طوطک بلا. [ طو طَ ک ِ ب َ] (اِخ ) از معاصرین سلطان الجایتو و از خاصان امیر دانشمند بهادر. چون الجایتو قصد تصرف هرات کرد و امیر دانشمند بهادر را...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.