به
نویسه گردانی:
BH
به . [ ب َه ْ ] (صوت ) وه . په . کلمه ٔ تحسین که در تعریف و تمجید استعمال شود.خوشا. خرّما. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).به به . بخ . به . زه . احسنت . آفرین . (یادداشت بخط مؤلف ). || کلمه ٔ تعجب . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۴۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
به دست؛ در دست. (ناظم الاطباء). در یَد. در تصرف. در اختیار. - || در حال در دست داشتن چیزی و آمادگی بکار بردن آن چون: باطوم (باتن) به دست، تسبیح به دست...
به محض: همتای پارسی، اینهاست: تا، همینکه (دری) به محض این که او را دید، تا او را دید، همینکه او را دید. هربه herba (کردی) ***فانکو آدینات 09163657861
= شدیدا (قید) (Extremely)؛ همتای پارسی این دو ترکیب عربی، اینهاست: نیترام nitarām، پرمم paramam (سنسکریت) *** فانکو آدینات 09163657861
به جای و بجای: اگر معنی جایگزینی بدهد، مینویسیم به جای. مانند: مردی را به جای ژان والژان دستگیر کردند؛ ولی اگر پس از آن، فعل آوردن بیاید، مینویسیم: ...
به آئین . [ ب ِه ْ ] (ص مرکب ) نیک سیر. نیک خصلت : آن نکوطلعت و فرخنده امیرآن به آئین و پسندیده سوار.فرخی .
به خواه . [ ب ِه ْ خوا / خا ] (نف مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ نیکی و بهی . آنکه نیکی کسان خواهد.
به اختر. [ ب ِه ْ اَ ت َ ] (ص مرکب ) نیک اختر. نیک بخت . سعادتمند. خوش بخت : به اختر کس آنرا ۞ که دخترْش نیست چو دختر بود روشن اخترْش نیست .فر...
به بیوس . [ ب ِه ْ ب َ ] (ص مرکب ) امیدوار. که چشم نیکی دارد. که انتظار خیر می برد : گربه ٔ به بیوس نتوان بردهم در این بیشه بود شیر عرین . ا...
به شدگی . [ ب ِه ْ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت نقاهت مریض و شفای آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.