اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۸ ثانیه
بی زادی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی زاد. بی توشه بودن . نداشتن زاد و توشه .
بی زادی . (حامص مرکب ) بی فرزندی .
بی جگری . [ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) بیمناکی . نقیض بهادری . (آنندراج ) (غیاث ).
بی جواب . [ج َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آنکه قابل جواب نباشد. (آنندراج ). بی پاسخ و غیرمقبول . (ناظم الاطباء). سخن که نتوان آنرا جواب گفت . (یا...
بی جواز. [ ج َ ](ص مرکب ) بی اجازه . بدون اجازه . بی رخصت : بدو پهلوان گفت کای دیوسازچرا رفتی از نزد من بی جواز؟فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص ...
بی جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدون لباس . برهنه برهنه : گدایان بی جامه شب کرده روزمعطرکنان جامه بر عودسوز. سعدی .بی جامه ٔ نکو نتوان شد ...
بی باکی . (حامص مرکب ) شجاعت . دلاوری . تهور : پادشا گشت آرزو بر تو ز بی باکی توجان و دل بایدت داد این پادشا را باژ وساو. ناصرخسرو.هرچه بر تو ...
بی تمیز.[ ت َ ] (ص مرکب ) بی بصیرت . بی دانش . که نیک از بد نداند. که خیر از شر نشناسد. بی عقل . بی خرد : دینت را با عالم حسی بمیزان برکشندبی ...
بی پولی . (حامص مرکب ) عمل و حالت بی پول . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
بی پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بی حجاب . مکشوف و آشکارا. (ناظم الاطباء). || صریح . آشکار. واضح : سخن بی پرده میگویم ز خود چون غنچه بیر...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.