اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پشک

نویسه گردانی: PŠK
پشک . [ پ ِ / پ ُ ] (اِ) پشگ . پشکل . فضله ٔ گوسفند و بزو شتر و آهو و خر و اشتر و هم از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. سرگین گوسفند و بز و آهو و امثال آن . پشکر. پشکره . پشکله . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). بعر. بعره و آن فضله ٔ حیوان باشد از ذوات الخُف و ذوات الظلف . ذَبلة. وعلة. عُرّة. (منتهی الارب ) :
پشک بز ملوکان مشک است و زعفران
مستان تو مشکشان و مده زعفران خویش .

ابوالعباس (ازلغت نامه ٔ اسدی ).


مشک تبتی به پشک مفروش
مستان بدل شکر تبرزین .

ناصرخسرو.


دل بر آن نه که باشد از خانه
پشک تو به که مشک بیگانه .

سنائی .


مشک و پشکت یکی است تا تو همی
ناکده را ندانی از عطار.

سنائی .


جائی که مشک و پشک بیک نرخ است
عطار گو ببندد دکان را.

؟


و قولنج راستینی پنج نوع است یکی آنکه ثقل در روده ها خشک گردد و بنادق شود بر سان پشک اشتر و دیگر جانوران که پشک ایشان را بتازی بعرة گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ورنه مشک و پشک پیش اخشمی
هر دو یکسان است چون نبود شمی .

مولوی .


گفت جایش را بروب از سنگ و پشک
ور بود تر ریز بر وی خاک خشک .

مولوی (از فرهنگ رشیدی ).


اگرچند زاهو بود پشک و مشک
ولی پشک چون مشک نارد بها.

ابن یمین .


ارض مدعوکه ؛ زمین که از کثرت مردم و کثرت پشک و کمیز شتران فاسد گردیده باشد... ارض مدکدکه ؛ زمین که از کثرت پشک و کمیز شتر فاسد شده باشد. دمال ؛ پاسپرده ستوران از پشک و خاشاک . دِمن ؛ پشک شتر و گوسپند و جز آن . عبس ؛ سرگین و پشک و جز آن خشک شده بر ذنب ستور. (منتهی الارب ). || سرگین مگس و زنبور عسل :
بطبل نافه ای مستسقیان بخورد جراد
بباد روده ٔ قولنجیان به پشک ذباب .

خاقانی .


|| در تداول عامه ، برجستگی دو سوی بیرونی بینی از طرف زیرین . هر یک از دوطرف وحشی سفلای بینی . نرمی و پره های بینی . طرف بینی .بچش . اَرنبة ۞ . || قرعه را گویند که شریکان میان خود بجهت تقسیم اسباب و اشیاء بیندازند. (برهان قاطع). میان دو نفر یا بیشتر قرعه کشند و به اسم یکی درآید. و با انداختن صرف شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
پشک . [ پ َ ش َ ] (اِ) بشک . شبنم . (برهان قاطع). آن نم سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). و برف گونه ای که...
پشک . [ پ َ ] (اِ) برابر کردن . موافق ساختن . (برهان قاطع). برابری کردن . برابری . (فرهنگ رشیدی ) : بحسن افتاده با خورشید در پشک بقامت سرو را ا...
پشک . [ پ ُ ش َ ] (اِ) بلغت ماوراءالنهر گربه باشد و آن جانوریست معروف که بعربی سنورخوانند. (برهان قاطع). گربه ، که پوشک نیز گویند. (فرهنگ ر...
به کسر پ. و پشک خوردن. از هم پاشیدن. و روی زمین ریختن چیزی در گویش کازرونی(ع.ش)
پشک انداختن . [ پ ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) قرعه زدن . قرعه کشیدن ۞ . مقارعة. قرعه افکندن . اقتراع . استهام . || فضله افکندن گوسفند و بز و آهو ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.