اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پشک

نویسه گردانی: PŠK
پشک . [ پ َ ش َ ] (اِ) بشک . شبنم . (برهان قاطع). آن نم سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). و برف گونه ای که شب های تیرماه افتد بر زمین بی ابری در آسمان . زیوال (بلغت آذری ). اپشک . افشک . (فرهنگ جهانگیری ). ژاله ٔ منجمد. بژ. صقیع. جلید. قَس . سقیط. ضریب . طرف . (منتهی الارب ) :
پشک آمد بر شاخ درختان
گسترد رداهای طیلسان .

بوالعباس عباس .


ارض مصقوعة؛ زمین پشک زده شده . ارض ٌ مضروبة؛ زمین پشک زده شده . هجارس ؛ ریزه ترین باران سرما مثل پشک . هلب ؛ ترکردن آسمان قوم را به پشک وتری . (منتهی الارب ).
- پشک کردن موی ؛ تجعید. (از زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
پشک . [ پ ِ / پ ُ ] (اِ) پشگ . پشکل . فضله ٔ گوسفند و بزو شتر و آهو و خر و اشتر و هم از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. سرگین گوسفند و بز و آهو و ا...
پشک . [ پ َ ] (اِ) برابر کردن . موافق ساختن . (برهان قاطع). برابری کردن . برابری . (فرهنگ رشیدی ) : بحسن افتاده با خورشید در پشک بقامت سرو را ا...
پشک . [ پ ُ ش َ ] (اِ) بلغت ماوراءالنهر گربه باشد و آن جانوریست معروف که بعربی سنورخوانند. (برهان قاطع). گربه ، که پوشک نیز گویند. (فرهنگ ر...
به کسر پ. و پشک خوردن. از هم پاشیدن. و روی زمین ریختن چیزی در گویش کازرونی(ع.ش)
پشک انداختن . [ پ ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) قرعه زدن . قرعه کشیدن ۞ . مقارعة. قرعه افکندن . اقتراع . استهام . || فضله افکندن گوسفند و بز و آهو ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.