اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پی

نویسه گردانی: PY
پی . (اِ) نام حرف «پ » یعنی باء فارسی بسه نقطه ٔ تحتانی و آن از حروف مخصوصه ٔ فارسی است و در تعریب و غیر تعریب به فاء بدل شود، چون پیل و فیل ؛ و ببای موحده چون تپ و تب ؛ و به جیم چون پالیز و جالیز؛ و به غین معجمه چون : پرویزن و غرویزن ؛ و به کاف تازی چون : پیخ و کیخ ؛ و به لام چون سراندیپ و سراندیل ؛ و به میم چون سپاروک و سماروک ؛ و به واو چون چارپا و چاروا. (غیاث ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
سخت پی . [ س َ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . (ولف ). پرزور که مقاومت داشته باشد : کنون تا به بینم که با جام می همی سست باشی وگر سخت پ...
سست پی . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل . (ناظم الاطباء) : سپه ماند از بردع و اردبیل وز ارمینه سست پی یک دو...
شوم پی . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بدقدم . مقابل فرخ پی .نحس . مقابل مبارک قدم . (یادداشت مؤلف ) : وز آن زشت بدکامه ٔ شوم پی که آمد زدرگاه خسرو...
فرخ پی. (/farroxpey/ ص.م.) خجسته‌پی؛ خوش‌قدم. فرهنگ فارسی عمید
رگ و پی. (عبارت فارسی). رگ و ریشه، اصالت، اعصاب. فرهنگ گنجواژه
پی ک آس . [ک ِ ] (اِخ ) ملاحی از مردم مارسی در قرن چهارم ق . م .وی در سواحل شمالی به اکتشافاتی توفیق یافته است .
پر و پی . [ پ َ رُ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پا. پر و پا. پایه . اساس .
پی جوئی . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) عمل پی جو. جستن اثر پا. مجازاً، جستجو. تتبع. تجسس . تفحص . فحص . تفتیش . گردش . کاوش . تعقیب .بازکاویدن . فحص ...
پی تانه . [ ن ِ ] (اِخ ) ۞ نام یکی از شهرهای آسیای صغیر جزء ایالات رومی آسیا. (ایران باستان ج 3 ص 2481). رجوع به پی تان شود.
پی ثیوس . (اِخ ) ۞ نام مردی از مردم لیدیه ، پسر آتیس ۞ . (ایران باستان ج 1 صص 716 - 721 و ج 3 ص 2020).
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۷ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.