 
        
            پی 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        PY 
    
							
    
								
        پی . (اِ) نام  حرف  شانزدهم  از حروف  یونانی  و نماینده ٔ ستاره های  قدر شانزدهم  و صورت  آن  اینست : p
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        پی آب . [ پ َ ] (اِ) نامی  که  در دامغان  و خوار به  پَدَه  دهند. رجوع  به  پده  شود. و نیز آن  را در این  نواحی  پی  چوب  گویند. رجوع  به  پی  چوب  ش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی سر. [ پ َ / پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) (از: پی ، پشت  + سر بمعنی  رأس  پشت  گردن ) قفا. قذال . ||  پشت گردنی . لت . سیلی  که  بپشت  گردن  زنند.زدن  به  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی رس . [ پ َ / پ ِ رَ ] (نف  مرکب ) آنکه  از عقب  و از پی  رسد. آنکه  از دنبال  درآید و ملحق  گردد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی رو. [ رَ وَ ] (اِخ ) نامی  رود نیل  را آنچنانکه  در کتیبه ٔ داریوش  بزرگ  که  نزدیک  کانال سوئز یافته اند آمده  است . (ایران  باستان  ج 1 ص 571).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی زن . [ پ َ /پ ِ زَ ] (نف  مرکب ) قایف . آنکه  از اثر پای  پیماینده  را شناسد :  بعد از دیدن  آن  غار و سنگلاخ  در خصوص  ابی کرز پی زن  شبهه  کردم  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی تی . (اِ) دیزی  کوچک . دیزی . تیَره  (در تداول  مردم  قزوین ).  ||  آبگوشت .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی تی . (اِ) پیچّی . (در تداول  مردم  قزوین ). لقمه . پیته .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی تی . (اِخ )  ۞  نام  زنی  غیبگوی  در معبد دلف . رجوع  به  پی تیا و ایران  باستان  ج 1 ص 272 و 665 و 667 و 749 و 781 و ج 2 ص 1214 و 1226 و 1227 شود)...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی جو. [ پ َ / پ ِ ] (نف  مرکب ) جوینده ٔ اثر پا. مجازاً، فاحص . کاونده . جستجوکننده .-  پی  جوی  کسی  (چیزی ) شدن  ؛ در جستجوی  آن  بودن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پی جوب . [ پ َ / پ ِ ] (اِمرکب ) (از: پی  بمعنی  دنبال  + جوب ، مصحف  جوی ، نهر آب ) قسمی  سفیدار، و در منجیل  و خوار و دامغان  بدین  نام مشهور است . ...