اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تات

نویسه گردانی: TAT
تات . (حرف اضافه + ضمیر) از «تا» و ضمیرمتصل بمعنی «تاترا» ضمایر متصل که به اسم و فعل متصل می شوند گاهی در ضرورت شعری که جمله مقلوب می شود بحرف (نظیر: تا، اگر، از) نیز متصل گردند :
دردستانی کن و درماندهی
تات رسانند بفرماندهی .

نظامی .


که دراصل چنین است : «تا بفرماندهی رسانندت »:
باز گشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به کوبه ٔ کوبین .

خجسته .


که در اصل چنین باشد: «تا فلک ترا به کوبه ٔ کوبین نکوبد»:
من ز هجای تو باز بود نخواهم
تات فلک جان و خواسته نکند لوغ .

منجیک .


تات شاعر بمدح در گوید
شادبادی و قصر تومعمور.

ناصرخسرو.


از پس پیغمبر و حیدر بدین در ره مده
یکرمه بیگانگان را، تات نفزاید عطب .

ناصرخسرو.


دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.

ناصرخسرو.


خارش گیتی ز سرت کی شود
تات برانگشت یکی ناخنست .

ناصرخسرو.


بیگنهی تات کار پیش نیاید
و آنگه کت تب گلو گرفته گنهکار.

ناصرخسرو.


دین و خرد باید سالار تو
تات کند یارت سالار خویش .

ناصرخسرو.


نام نیکو را بگستر، شو بفعل خویش نیک
تات گوید ای نکو فعل آنکه او آوا کند.

ناصرخسرو.


تات بدیدم چنین اسیر هوی
بر تو دلم دردمند و پرخون شد.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
طاط. (ع ص ) مرد دراز. (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). مرد درازبالا. (منتهی الارب ). || مرد سخت خصومت . (منتخب اللغات ). || مرد متکبر. (اقرب الم...
طاط. (اِخ ) نام صاب پسرحضرت ادریس پیغمبر است که طبق روایات ، فرقه ٔ صابی را به او منسوب دانسته اند. (عیون الانباء ج 1 ص 215).
طاط. (اِخ ) نام مردی که هرمس یکی از کتب خود را در صناعت کیمیا بدو خطاب کرده . (فهرست ابن الندیم ).
حسین طات زاده . [ ح ُ س َ ن ِ دَ ] (اِخ ) رومی فقیه اصولی جدلی بود. او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ میر سید شریف بر منتهی الوصول در علم اصول فقه...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.