تال
نویسه گردانی:
TAL
تال . (اِ) آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آبگیر و تالاب و استخر و برکه ٔ بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). و بعضی گویند به این معنی هندی است . (برهان ). بعضی از اهل لغت «تال » را بمعنی آبگیر هم نوشته اند چه تاکنون آبگیر و استخر را در هند تالاب گوینداما فارسی بودن این لفظ ثابت نیست . (فرهنگ نظام ).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تال بت . [ ب ُ ] (اِخ ) ۞ جان . کنت اول «شروسبری » ۞ صاحبمنصب انگلیسی است که بدرجات عالی کشوری و لشکری نائل گشت . او بسال 1388 م . متول...
تال پا. (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 30 هزارگزی خاوری قلعه زراس واقع است . در جلگه واقع و هوای آن معت...
تال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ تال . (آنندراج ) : دهم نسبت تال زن با صباکه این نافه سایست و آن نغمه سا. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به ت...
تال مال . (ص مرکب ، از اتباع ) پریشان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). از اتباع و مبدل تارمار است . رجوع به تارمار و تار و مار و تال و مال شود.
تال و مال . [ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . (برهان ) (ناظم الاطباء). تار و مار. (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ دهخدا)(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ...
آیینه ٔ تال . [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) آیینه ٔ تَل . آیینه ٔ حلبی . آیینه ٔ رویین .
تال و مال شدن . [ ل ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پریشان شدن . پراکنده شدن : شد از بی شبانی رمه تال و مال همه دشت تن بود بی دست و یال . فردوسی ....
تعل . [ ت َ ع َ ] (ع اِ) سوزش حلق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حرارت و سوزش حلق خشک . (از اقرب الموارد).
طال . [ لِن ْ ] (ع ص ) منهل ٌ طال ؛ چشمه ٔ چغزلاوه برآورده . || لیل ٌ طال ؛ شب تاریک . (منتهی الارب ).
طعل . [ طَ ] (ع مص )طعن کردن در انساب مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).