تبار. [ ت َ ] (ع اِ) هلاک . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).و این اسمی است از «تبر» و صاحب مصباح گوید: «فعال بفتح اکثر از فَعَّل َ آید مانند کلّم ، کلاماً و سلّم ، سلاماً و ودّع ، وداعاً» و از این معنی است : «و لاتزد الظالمین الا تباراً
۞ »؛ ای هلاکاً. (اقرب الموارد). هلاکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). هلاک . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا). هلاکت . (فرهنگ نظام ). هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی )
: از دوده و تبار وی افکند دور چرخ
در دوده و تبار بداندیش وی تبار.
سوزنی .
هرکه او خویش و تبار آل پیغمبربود
در دو گیتی باشد ایمن از خسار و از تبار.
سوزنی .
خزینه بخش و ولایت ستان و ملک ستان
تبار جان بداندیش و آفتاب تبار.
قطران (از فرهنگ شاهنامه ص 85).