گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تبس نویسه گردانی: TBS تبس . [ ت َ ب َ ] (اِمص ) تبش . تفسیدگی . ازتبسیدن یا تفسیدن . تفتگی . حرارت . گرمی : هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیااز دو سنگ آس غم بی توش ۞ گردد چون عدس گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرداز تف او در تک دریا پدید آید تبس .سوزنی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی تبس تبس . [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) ۞ تب . پایتخت قدیمی بئوسی ۞ که امروز بنام «تیوا» ۞ مشهور است . رجوع به تب و فرهنگ ایران باستان ص 144 شود. تبس تبس . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) ۞ شهری به ماد: اسکندر چون شنید که داریوش (سوم ) از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش... تبس تبس . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای خراسان است ... (فرهنگ نظام ). رجوع به طبس شود. تبس گیلکی تبس گیلکی . [ ت َ ب َ س ِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به طبس گیلکی شود : احمد سلطان زیاده از امکان بلوازم مهمانداری قیام نمود... آن حضرت مایحتاج ... طبس این واژه در سنسکریت تپس tapas (گرما، گرمی، سوزندگی) بوده و از دو بخش تپ tap (تب) و پسوند «اس as» ساخته شده است؛ و این نامگذاری، به خاطر هوای گرم آن سر... طبس طبس . [ طَ ] (ع ص ) سیاه از هر چیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (شمس اللغات ). طبس طبس . [ طِ ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ). ج ، طُبوس . (دزی ج 2 ص 21). طبس طبس . [ طَ ب َ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت سبزوار خراسان ، عده ٔ قری (27) مرکز طبس ، حد شمالی جوین ، شرقی نیشابور جنوبی قصبه ، غربی بواکره . (جغرا... طبس طبس . [ طَ ب َ ] (اِخ ) شهرستانی است در خراسان ، اعجمی است . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). نام قصبه ای ، در معجم البلدان آورده : اصطخری گفته... طبس تمر طبس تمر. [ طَ ب َ س ِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به طبس فردوس ، طبسان و المعرب ص 229 شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود