تلی
نویسه گردانی:
TLY
تلی . [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) قوم تلی ؛ قوم افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تلی کران . [ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
جعفر تلی . [ ج َ ف َ رِ ت َل ْ لی ] (اِخ ) از بزرگان و مشاهیر اصفهان در روزگار مغولان بود و صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان از او نام میبرد.
اسکلم تلی . [ اِ ک ِ ل ِ ت َ ] (اِ مرکب ) سیاه تلو. این نام را در میاندره به سیاه تلو (سیاتلو) دهند. رجوع به سیاه تلو و جنگل شناسی تألیف کریم ...
تیره تلی .[ رَ / رِ ت ُ ] (اِ) آلوی چینی . تولی . چاکشو. برود.درختی است . (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
طلی . [ طُ لا ] (ع اِ) ج ِ طُلیة.
طلی . [ طَ لا ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (منتخب اللغات ). || قطران مالیده . || مرد نیک بیمار. ج ، اطلاء. (منتهی الارب ). مرد سخت ...
طلی . [ طِ لا ] (ع اِ) لذت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || طلا. زر (در اصطلاح فارسی ). رجوع به طلا شود : و بر او صفت کین افراسیاب ازا...
طلی . [ طُ لا ] (ع اِ) یک نوشیدنی از شیر. (منتهی الارب ).
طلی . [ طَ لی ی ] (ع اِ) بچگان ریزه ٔ گوسفند. ج ، طلیان . (منتهی الارب ). بزغاله . (مهذب الاسماء). بچه ٔ کوچک غنم که بفارسی بزغاله گویند. (ف...
طلی . [ طَل ْی ْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ). اندودن . (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را س...