اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طلی

نویسه گردانی: ṬLY
طلی . [ طَ لا ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (منتخب اللغات ). || قطران مالیده . || مرد نیک بیمار. ج ، اطلاء. (منتهی الارب ). مرد سخت بیمار. (منتخب اللغات ). || خواهش نفس . گویند: قضا طلاه ؛ ای هواه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طلی . [ طُ لا ] (ع اِ) ج ِ طُلیة.
طلی . [ طِ لا ] (ع اِ) لذت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || طلا. زر (در اصطلاح فارسی ). رجوع به طلا شود : و بر او صفت کین افراسیاب ازا...
طلی . [ طُ لا ] (ع اِ) یک نوشیدنی از شیر. (منتهی الارب ).
طلی . [ طَ لی ی ] (ع اِ) بچگان ریزه ٔ گوسفند. ج ، طلیان . (منتهی الارب ). بزغاله . (مهذب الاسماء). بچه ٔ کوچک غنم که بفارسی بزغاله گویند. (ف...
طلی . [ طَل ْی ْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ). اندودن . (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را س...
طلی کردن . [ طِ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) ۞ اندودن . (زمخشری ). مالیدن . (زمخشری ). بیالودن . (دستور اللغة) : نارنج چو دو کفّه ٔ سیمین ترازوهر دو ز...
تلی با فتحه «ت» در زبان مازنی (تبری) به معنای تیغ و خار می باشد، مانند: «ماهی تلی» به معنای تیغ ماهی.
تلی . [ ت ُ ] (اِ) دست افزار و دست افزاردان سرتراشان و حجامان باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (از شر...
تلی . [ ت ِ ] (اِ) طلا را گویند. (برهان ). طلارا گویند که زر پاک و خالص باشد. (آنندراج ) (از انجمن آرا). زر و طلا و ذهب . (ناظم الاطباء) : وجود م...
تلی . [ ت َ ] (اِ)درخت تمش . (ناظم الاطباء). لَم ْ. تلو. خار. تیغ. یور. شوک . شوکة. وِرِگ تَلی . سیاه تلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || علیق ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.