تنبل . [ تَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار وهیچ کاره . (برهان ) (ناظم الاطباء). کاهل و بیکار. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مرد هیچکاره . (شرفنامه ٔ منیری ). فربه و جاهل و بیکار. (غیاث اللغات ). تهبل و تهمل و تن پرور و فربه . (ناظم الاطباء). در گیلکی و فریزندی و یرنی و نظنزی و سنگسری تمبل
۞ سرخه ای تمبل
۞ ، لاسگردی تمبل
۞ شهمیرزادی تمبل
۞ . معرب آن نیزتنبل
۞ و نیز طنبل در عربی از طنبل الرجل طنبلة بمعنی تحامق بعد تعاقل . ترکی عامیانه نیز تنبل . (حاشیه ٔ برهان چ معین )
: چو کاهلان همه خوردی و خیر نلفغدی
کنون بباید بی توشه رفتن ای تنبل .
ناصرخسرو (دیوان ص 249).
|| مسخره را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء).