اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تنبل

نویسه گردانی: TNBL
تنبل . [ ت َ ن َب ْ ب ُ ] (ع مص ) گرفتن : تنبل ما عندی ؛ گرفت آنچه نزد مردم بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آگاه و تیزخاطر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گرامی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || استنجا کردن به سنگ و کلوخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تیز دستی نمودن . || تیر با خود داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فضل نمودن از خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مردن مردم و شتر و جز آن . || یک یک گرفتن تیر درشت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برگزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || تنبلی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تنبل . [ تَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار وهیچ کاره . (برهان ) (ناظم الاطباء). کاهل و بیکار. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مرد هیچکاره . (...
تنبل . [ تُم ْ ب ُ / تَم ْ ب ُ ] (اِ) حیلت و مکر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 314). مکرو حیله . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) ...
تنبل . [ تَم ْ ب ُ ] (اِ) لغتی است در تامول و مذکور است در «ت م ل ». (منتهی الارب ). تانبول . (ناظم الاطباء). رجوع به تامول و تانبول شود.
تنبل . [ تِم ْ ب َ ] (ع ص ) کوتاه . ج ، تنابیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنبال و تنبالة و تنبول ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نوعی خرس که بومی هند است. نام علمی Melursus Ursinus. نام عمومی Sloth Bear.
تنبل سگال . [ تَم ْ ب ُ س ِ ] (نف مرکب ) حیله گر. مکار. که دستان و نیرنگ سگالد. که فریب وجادو در سر پروراند. بداندیش و مکرساز : چو پیش آمد آن ...
تنبل محله . [ تَم ْ ب َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
تنبل جالیز. مَتَرسَکِ جالیز (رجوع شود به مترس و جالیز)؛ شکلی شبیه به انسان که از چوب و پارچه، و گاهی با لباس های کهنهٌ انسان، می سازند و برای رماندن ح...
تنبل ساختن . [ تَم ْ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) حیله ساختن . مکر کردن . جادو کردن : گربزان شهر بر من تاختندمن ندانستم چه تنبل ساختند.رودکی .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.