اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تنبل

نویسه گردانی: TNBL
تنبل . [ تُم ْ ب ُ / تَم ْ ب ُ ] (اِ) حیلت و مکر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 314). مکرو حیله . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). حیله و نیرنگ و مکر و فریب و جادویی . (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). کنبوره . دستان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همه به تنبل و بند است ۞ بازگشتن او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.

رودکی .


پدیدتنبل او ناپدید ۞ مندل او
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب .

رودکی .


دستگاه او نداند که چه روی
تنبل و کنبوره و دستان اوی .

رودکی .


جادو نباشد از توبه تنبل سوارتر
عفریت کرده کار زتو کرده کارتر.

دقیقی .


گرنه خاتوله خواهی آوردن
آن چه حیله ست و تنبل و دستان .

دقیقی .


نادان گمان بری و نه آگاهی
از تنبل و عزیمت و نیرنگش .

طاهر فضل .


ای آنکه جز ازشعر و غزل ۞ هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند.

کسائی .


نیست را هست کند تنبل او
هست را نیست کندفرهستش .

ابونصر مرغزی .


نبد هیچ بد جز به فرمان تو
وگر تنبل و مکر و دستان تو.

فردوسی .


که او را زمانه بر آنگونه بود
همه تنبل دیو واژونه بود.

فردوسی .


که آن سربسر تنبل و جادوییست
ز چاره بر ایشان بباید گریست .

فردوسی .


نداند جز از تنبل و جادویی
فریب و بداندیشی وبدخویی .

فردوسی .


بدو گفت شاه آفریدون تویی
که ویران کنی تنبل و جادویی .

فردوسی .


نشود بر توزایچ ۞ روی بکار
هیچ دستان و تنبل و نیرنگ .

فرخی (دیوان ص 211).


بخت بی تقصیر و محنت روز بی مکروه و غم
دهر بی تلبیس و تنبل چرخ بی نیرنگ و رنگ .

منوچهری .


بر خریدار فنون سخره و افسوس کنند
وانگهی جزکه همه تنبل و افسون نخرند.

ناصرخسرو.


تنبل نداشت سود کرا عزم او شکست
افسون نداشت سود کرا کین او گزید.

معزی .


آن پریزاده رابه تنبل و رنگ
آوریدند با نوازش چنگ .

نظامی .


در کنج خانه پشت به دیوار دادنش
ترخشک زاهدی است که از زرق و تنبل است .

کمال اسماعیل (از فرهنگ رشیدی ).


دولت او عطای یزدان است
نه بمکر و تسلسل وتنبل .

شمس فخری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
تنبل . [ تَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار وهیچ کاره . (برهان ) (ناظم الاطباء). کاهل و بیکار. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مرد هیچکاره . (...
تنبل . [ تَم ْ ب ُ ] (اِ) لغتی است در تامول و مذکور است در «ت م ل ». (منتهی الارب ). تانبول . (ناظم الاطباء). رجوع به تامول و تانبول شود.
تنبل . [ تِم ْ ب َ ] (ع ص ) کوتاه . ج ، تنابیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنبال و تنبالة و تنبول ...
تنبل . [ ت َ ن َب ْ ب ُ ] (ع مص ) گرفتن : تنبل ما عندی ؛ گرفت آنچه نزد مردم بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آگاه و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نوعی خرس که بومی هند است. نام علمی Melursus Ursinus. نام عمومی Sloth Bear.
تنبل سگال . [ تَم ْ ب ُ س ِ ] (نف مرکب ) حیله گر. مکار. که دستان و نیرنگ سگالد. که فریب وجادو در سر پروراند. بداندیش و مکرساز : چو پیش آمد آن ...
تنبل محله . [ تَم ْ ب َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
تنبل جالیز. مَتَرسَکِ جالیز (رجوع شود به مترس و جالیز)؛ شکلی شبیه به انسان که از چوب و پارچه، و گاهی با لباس های کهنهٌ انسان، می سازند و برای رماندن ح...
تنبل ساختن . [ تَم ْ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) حیله ساختن . مکر کردن . جادو کردن : گربزان شهر بر من تاختندمن ندانستم چه تنبل ساختند.رودکی .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.