اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثعم

نویسه گردانی: ṮʽM
ثعم . [ ث َ ] (ع مص ) نزع . (تاج المصادر بیهقی ). || کشیدن چیزی را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صأم . [ ص َءْم ْ ] (ع مص ) راه نمودن لشکر را بر مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عالی ترین مرتبه از جوانمردی
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
باد سام . [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد سموم . سعیر.
بنی سام . [ ب َ ] (اِخ ) سام پسر بزرگ نوح پیغمبر بود و اقوامی را که از او پدید آمدند بنی سام گویند. آرامیان و مردم سوریه و کلدانیان و آشوریان ...
پورسام . [ رِ ] (اِخ ) مراد زال است : که چون بودتان کار با پور سام بدیدن به است اربآواز و نام . فردوسی . || مراد رستم است : بخندید با رستم ...
سام دست . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه در جلدی و چابکی چون سام باشد. دارنده ٔ دست بمانند دست سام : چابکی چرب دست و شیرین کارسام دستی ۞ و نام او ...
سام رزم .[ رَ ] (ص مرکب ) آنکه چون سام جنگ کند : جم سیری و سام رزم و دارا بزمی رستم کرداری و فریدون کاری .فرخی .
سام کیس . (ص ) بزرگ و شریف باشد و اشهر سامکیس یعنی مهتر بزرگ و شریف . (برهان ) (آنندراج ).
سام بیذ. (اِ مرکب ) قسمی از بیذات و سام بیذ کلمه ای است مرکب از سام + بیذ و چنانکه ابوریحان آرد: بیذ در تداول مذهب برهما بمعنی علم بچیزی ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.