گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جعفر نویسه گردانی: JʽFR جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) کیمیاگری که زرجعفری بدو منسوب است . (از برهان قاطع) : تو در فضل بس بهتر از جعفری که دادی به هر کس زر جعفری . (شرفنامه ٔ منیری ).رجوع به جعفری (زر) شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن علی طباطبائی حائری (1258 - 1321 هَ . ق .) فقیه امامی بود از اهل حائر که به نجف منتقل گردید و سپس به حائر بازگ... جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیز. رجوع به ابوعمرو جعفر شود. جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ )ابن عون بن عمروبن حریث . رجوع به ابوعون جعفر شود. جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ](اِخ ) ابن فضل بن جعفر از بنی حسن بن فرات ، مکنی به ابوالفضل و مشهور به ابن حنزابة و حنزابه نام مادر پدر اوست . (308 - 391 ه... جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن فلاح کتامی مکنی به ابوعلی (متوفی 360 هَ . ق .) یکی از فرماندهان سپاهی معز عبیدی فرمانروای افریقا و مردی دلیر... جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن قدامةبن زیاد کاتب مکنی به ابوالقاسم . خطیب از او نام میبرد و او را یکی از بزرگان و دانشمندان فن کتابت میشمارد ... جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن قریعبن عوف از تمیم ، از عدنان جد یکی از خاندانهای عرب جاهلی بود و به وی لقب أنف الناقه داده بودند و فرزندانش... جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن کلاب . پدرقبیله ای است از بنی عامر که آنان را جعافره گویند. جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن کیسان . مکنی به ابومعروف تابعی است . جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن مبشربن احمد ثقفی (متوفی 234 هَ . ق .) متکلم معتزلی بود و آرائی خاص خود داشت و هم کتابی به نام تصانیف داشته ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۲۰ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود