گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جعفر نویسه گردانی: JʽFR جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) کیمیاگری که زرجعفری بدو منسوب است . (از برهان قاطع) : تو در فضل بس بهتر از جعفری که دادی به هر کس زر جعفری . (شرفنامه ٔ منیری ).رجوع به جعفری (زر) شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی جعفر جعفر.[ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن میمون . ابوالعوام تابعی است . جعفر جعفر. [ ج َف َ ] (اِخ ) ابن هادی بن مهدی بن منصور دوانیقی برادرزاده ٔ هارون الرشید عباسی . وی هنگام به خلافت رسیدن هارون ، خردسال بود و برخی... جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ](اِخ ) ابن یحیی بن خالد برمکی مکنی به ابوالفضل (150- 187 هَ . ق .) وزیر هارون الرشید خلیفه و یکی از مردان نامدار خاندان برم... جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن یعقوب اصفهانی مکنی به ابوعیسی حکیمی است فاضل و ترجمه ٔ اسفار آدم از اوست . جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عبداﷲ، از خاندان ابوالحسین کلبی قضاعی (متوفی پس از 410 هَ . ق .) یکی از فرمانروایان جزیره ٔ سیسیل در ر... جعفر جعفر. [ ج َف َ ] (اِخ ) ابن یونس خراسانی معروف و مکنی به ابوبکر شبلی . رجوع به ابوبکر شبلی در همین لغت نامه شود. جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوسلمه ...ابن سلیمان الخلال . رجوع به ابوسلمه شود. جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوسلمه ... محدث تابعی است . رجوع به ابوسلمه جعفر شود. جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ جعفربن محمد رودکی . رجوع به رودکی و رجوع به ابوعبداﷲ و نیز رجوع به جعفربن محمد در همین لغت نامه شود. جعفر جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوالقاسم ... پسر ناصر کبیر فرمانروای طبرستان ... رجوع به جعفربن حسن ناصر کبیر ونیز رجوع به ابوالقاسم جعفر در همین ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۲۰ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود