جعفر
نویسه گردانی:
JʽFR
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن حسن بن علی کلبی (متوفی 375 هَ . ق .) امیری از امیران کلبی (فرمانروایان جزیره ٔ سیسیل ) بود که در آغاز کار از ندیمان العزیز باﷲ فاطمی (فرمانروای مصر) بشمار میرفت و دردستگاه او به مرتبه ٔ وزارت رسید، سپس به سال 373 هَ. ق . به فرمانروائی جزیره ٔ سیسیل گماشته شد و پس ازناآرامی و اضطرابی که پیش از وی در آنجا حکمفرما بود در دوران وی آرامشی پدید آمد. وی مردی نیکخو و دانش پرور بود و در کاخ او در بلرم گروهی از عالمان و ادیبان شایسته گرد می آمدند. روزگار وی چندان بدرازا نکشید و در جزیره ٔ سیسیل درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبداﷲبن شیخ از خاندان عیدروس (997 - 1064 هَ . ق .) فاضلی از مردم حضرموت بود که در تریم از نواحی حضرموت...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن علی طباطبائی حائری (1258 - 1321 هَ . ق .) فقیه امامی بود از اهل حائر که به نجف منتقل گردید و سپس به حائر بازگ...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن عمربن عبدالعزیز. رجوع به ابوعمرو جعفر شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ )ابن عون بن عمروبن حریث . رجوع به ابوعون جعفر شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ](اِخ ) ابن فضل بن جعفر از بنی حسن بن فرات ، مکنی به ابوالفضل و مشهور به ابن حنزابة و حنزابه نام مادر پدر اوست . (308 - 391 ه...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن فلاح کتامی مکنی به ابوعلی (متوفی 360 هَ . ق .) یکی از فرماندهان سپاهی معز عبیدی فرمانروای افریقا و مردی دلیر...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن قدامةبن زیاد کاتب مکنی به ابوالقاسم . خطیب از او نام میبرد و او را یکی از بزرگان و دانشمندان فن کتابت میشمارد ...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن قریعبن عوف از تمیم ، از عدنان جد یکی از خاندانهای عرب جاهلی بود و به وی لقب أنف الناقه داده بودند و فرزندانش...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن کلاب . پدرقبیله ای است از بنی عامر که آنان را جعافره گویند.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن کیسان . مکنی به ابومعروف تابعی است .